رودلاگ

جریانی همچون رود بر بستر وبلاگ، از زمستان 81 ، باربد شمس

رودلاگ

جریانی همچون رود بر بستر وبلاگ، از زمستان 81 ، باربد شمس

مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی نه رومی!!!!

در عظمتش هر چه بگویم از او کاستم... مولانا اهل هیچ فرقه ای نبود زیرا فارغ از همه این ظواهر ابلهانه مذهبی وجودی برتر را درک می کرد، که نیازی به وابستگیش به هیچ کدام از این ۷۲ فرقه نداشت.
غزل خبر میدهد که مظفرعلی کارگردان هندی با حمایت هالیوود و هزینه ای هنگفت با بکار گیری بازیگرانی چون رابرت دنیرو و آل پاچینو قصد ساخت فیلمی راجع به زندگی مولانا دارند ناگفته پیداست فیلمی که هالیوود بخواهد بسازد چه تحریف ها ، دروغها و انحرافاتی از شخصیت اصلی وی خواهد داشت ولی پیش داوری نمی کنم به امید روزی که این فیلم را ببینم. (امیدوارم مزخرفی مثل اثر مصطفی عقاد نباشد)
اما حرف اصلی من این است که متاسفانه در جای جای آثار بیسوادان قلم به دست ما از نادانی،مولانا را جلال الدین رومی معرفی می کنند. مستشرقین و غربیان نیز تا توانستند سعی در جا انداختن این اسم داشتند به حدی که وجه ای بین المللی یافته و حتی ما ایرانیها هم مانوس به این نام ننگین هستیم. رومی در اصطلاح به مردم منطقه غیر ایرانی که پهنه مدیترانه و اروپای آن زمان را شامل می شد اطلاق می گردید. مولانا نه تنها رومی نبود بلکه زادگاهش ماوراء النهر (بلخ) بود و زبانش پارسی، تنها سکنه ای از قونیه (که آن زمان مامن فرهیختگان ایرانی بود که از هجوم مغول به آنجا پناه آورده بودند) محسوب میشد. گستره فرهنگی زبان پارسی در آنزمان به حدی بود که در آنجا (قلب ترکیه امروزی) مردم پارسی حرف می زدند. کسانی سعی در رومی جلوه دادن مولانا دارند که دشمن خاک ایران و زبان پارسی هستند. وقتی توی ایرانی این بزرگ را رومی خطاب می کنی دیگر چه توقعی است که به جهانیان ایراد بگیریم.
باربد شمس

فاضلاب تاریخ معاصر ایران

آدمهایی دو رویی نظیر سید ابراهیم الکی (نبوی) هستند که حال آدم را از هر چی اپوزیسیون است به هم میزنند. نمونه های این شغالان در پوست میش کم نیستند: عباس عبدی، سعید حجاریان ، محسن مخملباف و صدها تن از این لجنها که ملت را به رذیلانه ترین وضعی به بازی گرفتند. چهره هایی که سالهای ۵۹ و ۶۰ آنها نهایت یک کارنامه سیاه است و امروز با بازی گرفتن احساسات پاک جوانهای خام به رقص بالماسکه ای جدید ادامه می دهند.این ها فاضلابهای تاریخ معاصر ایرانند.اگر روزی قدرت بازیچه دست امثال اینها شود من آن روز با چراغ به دنبال جمهوری اسلامی خواهم گشت.
باربد شمس

سکوت

جالبه! من دیروز یه نامه از Admin Blogsky دریافت کردم که نوشته بود این آرشیو شدنهای ناگهانی مطالب اخیرمون تقصیر او نیست و آدرس نرم افزار مخصوص پابلیش بلاگ اسکای رو داده بود. من اونو نصب کردم و گویا اشتباها یک مطلب خالی پابلیش کردم البته با امکان نظر خواهی ( این پایین قبل از نوشته خانم گل است) بلافاصله بعد از این که فهمیدم چه دست گلی آب دادم خواستم حذفش کنم که دیدم یه نفر نظر داده: خیلی خوبه!! شاید راست میگه ، گاهی اوقات این سکوت و هیچی ننوشتن خیلی بهتر باشه...
باربد شمس

هویت سوم

هر آدمی واسه خودش یه هویتی داره که به اون موجودیت می بخشه.هویت یعنی باور ها ،اعتقادات،چیزایی که برای آدما حکم ارزش داره و اونا بهش اعتقاد دارن،ایمان دارن.حالا این وسط گیر دادند به ما که نسل سومی ها هر چی می روند جلو از خودشون و هویتشون فاصله می گیرنند.یعنی دیگه با یک دختر یا پسر شرقی اصیل همخوانی ندارند.غربی شدند،بی هویت شدند. من فکر می کنم تعریف هویت از نظر اونا با اون چیزی که واسه ما جا افتاده فرق می کنه. هویت از نظر نسل قبل از ما شاید به معنی پایبندی به اصول سنتی و گرد و غبار گرفته ای باشه که فقط در ظاهر ما نقش داره.مثل طرز لباس پوشیدن یا حرف زدن.آره همینه چون تا یکم تیپ می زنی،مدل موهاتو عوض می کنی بهت گیر می دن.یکی نیست بگه شیک پوشی با بی هویتی فرق می کنه.یک گروه دیگر هم شرایط جاری کشور را بهانه می کنند که جوانان ما نسبت به گذشته تاریخی خود بی تفاوت شدند و یک نوع میل شدید به دنیای غرب و فرهنگ غربی دارنند و مسئله را بزرگ می کنند که ای وای چی شد،چی نشد سیاستمداران،کارگزاران و مسئولان کشور به داد جوان بی هویت ایرانی برسید.اما اینطور نیست،هویت جوانان ما با یک نوار تکنو گوش دادن یا مانتو لیزری پوشیدن از بین نمی ره.اگه اینطور باشه پس اصلا هویتی وجود نداشته.جوان ایرانی یعنی: اصالت،هویت و آگاهی .اگر اینطور نبود پس اینهمه حضور فعال در صحنه های حساس جامعه و واکنش نشان دادن در مقابل هر کنشی از جانب جوان ایرانی به چه دلیل است؟
خانم گل

سالمرگ شمع

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد،

   نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک
        اندامم چه خواهد ساخت ،
          ولی بسیار مشتاقم ،
   که از خاک گلویم سوتکی سازد
          گلویم سوتکی باشد،
 به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
          و او یکریز و پی در پی
  دم خویش را برگلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته ترسازد ،
        بدین سان بشکند در من ،
            سکوت مرگبارم را ...

به یادشریعتی در سالمرگش این قطعه را آوردم.اون رو بارها و بارها خوندم و انگار هر بار صدایی  از خارج از گلوی خودم را می شنیدم که به من در خوابم نهیب می زد. هرچند هیچ کدام از اندیشه ها و عملکرد شریعتی را ذره ای قبول ندارم. ولی به عنوان یک مرد بزرگ میشناسمش. 

توفیق اجباری!

امروز هرچی پابلیش می کنم سه سوت آرشیو میشه!!!!!
مطالب خرداد ماه هم که امروز صبح ناگهان آرشیو شد.
در هر حال فرصت خوبی پیش اومد یه سر و سامونی به آرشیو و قالب اون بدم.
اولین فرصت میرم از احسان یه هاست می خرم که رودلاگ هم دات کام شه!
هرچند قصد داشتم تا به ۳۰۰ ویزیتور در روز نرسم این کار رو نکنم ولی مثل اینکه این بلاگ اسکای شوخی داره. برای Admin ایمیل زدم همینطور هم برای این گروه بلاگ اسکای که این همه براش گلو پاره کردم و به ایمیلهاش جواب دادم ولی دریغ از یک بایت پاسخ، دیگه به این بلاگ اسکای امیدی نیست.
... باید امشب بروم.

عجیـــــبه!

 نمی دونم چرا همه یادداشتهای این ماه ناگهان آرشیو شد. در حالی که از آخرین مطلب ما تنها ۱۵ دقیقه گذشته بود. تا اونجا که من می دونم آرشیو کردن مطالب به طور دستی انجام می شود.چنین اتفاقی برای من غیر قابل باور است.
باربد شمس

لیست وبلاگهای زنده ام را آرزوست

تا به حال یه سر به این وبلاگهای برتر زدید یا یه نگاه به لیست وبلاگهای فارسی پارسیک انداختید، بهتر است بگیم گورستان وبلاگهای فارسی، بیشترشون رها شدند. چه خوب بود سرویسهای وبلاگ هم مدت دار میشد. اونوقت لااقل یافتن وبلاگهای زنده ساده تر بود.
باربد شمس

معترضان همیشگی

 تفریح نداریم،سرگرمی نداریم،کار نداریم،امکانات نداریم،کار نداریم،شرایط ازدواج نداریم،دلخوشی نداریم،تنوع نداریم، از همه مهمتر آزادی نداریم.همه اینها شعار هایی است که تا پای درد دل یک جوان بنشینی سر خواهد داد.خود من هم وقتی منصف می شوم،می بینم اینا واقعا شعار نیست،حقیقته   محضه. آگه  بخواهیم به عمق قضیه فکر کنیم ،می بینیم ما جوانها از خیلی چیز .محروم هستیم همین نداشتن اختیار در انجام امور روزمره که در مفهوم آزادی می  گنجد خیلی وقتها شده که نتونستم با خیال راحت و بدون داشتن دلهره واظطراب از خونه بیرون بروم، چرا؟چون به قول بزرگتر ها، جامعه خراب و نا امن است.چه چیزی باعث نا امنی جو اجتماع شده؟بچه منفی های نسل ما؟دلیل منفی بودن اونا چیه؟چرا اونا هم بچه مثبت و کار درست نیستند؟اگه از خودشون بپرسی می گویند، کله شقی و شیطنت.اما از دید بزرگتر ها یک تعبیر دیگه داره،بی خیالی و بی قیدی،شاید هم ... نمی دونم آخه اینهمه شور و نشاط نباید هرز برود   به قول   خانوم  جونم: جوونا باید تخلیه بشن تا احساس رضایت  کنند اما کو گوش شنوا.البته این وسط بعضی ها هم به بیراهه می روند،مقصر کیه؟اینجور موقعه هاهمه آدم را دوره می کنند که تو بزرگ شدی،عقل داری می تونی خوب و بد را تشخیص بدی اما وقتی پای مسایل سرنوشت سازی چون اتنخاب رشته تحصیلی،انتخاب شغل دلخواه،انتخاب شریک زندگی میاد وسطاز نظز اونا هنوز بچه ای و قدرت تصمیم گیری نداری. نمی دونم کی قرار چشمها شسته بشه و مسائل جور دیگه ای دیده بشه.شاید وقتی نسل سومی های امروزی فسیل شدند.
خانم گل

من بدو...و بازم من بدو!!

چند تا از ما اون طوری که دلش می خواد زندگی می کنه؟ چند نفرمون از اونچه که هستیم راضی هستیم؟ اصلأ چه جیزی عامل رضایت مندی ما از زندگیه؟
تو این روز و روزگار دیگه اغلب ما جواب « علم بهتر است یا ثروت » رو می دونیم. کسب علم٬ به مایه ی دردسر تبدیل شده. برای من یکی که٬  ۲۳ سال درس خواندن٬ «ثروت» که هیچ٬ «رفاه»  و یا آسودگی از وضعیت آینده رو هم به دنبال نداشته. همش باید از صفر شروع کنم. مگه زندگی آدم چند تا صفر داره ؟؟ هنوز یه اپسیلون از صفر دور نشدی که می رسی به یه صفر دیگه!!
....یک مسابقه ی نابرابر که همیشه زندگی جلوتر از ماست و قهرمان بی رقیب این ماراتونه!
میگم ...کسی کلاس دو سراغ نداره!!!؟؟

مر مر

نسل سوم

وقتی از کوچه و خیابون می گذری،واژه هاجدیدی به گوشت می خوره که اونا رو نمی تونی تو هیچ فرهنگ لغتی پیدا کنی. نگاشون که می کنی؛جوان های کوچه خیابون رو می بینی که این واژه ها رو بین هم رد و بدل می کنند؛ واژه هاییکه یک شبه متولد می شوند و عمر کوتاهی هم دارند.اما در همین حیات کوتاه خود خیلی تکرار می شوند، که دلیل آن انبوه نسل جوان تنوع پذیر ماست که از هر چیز جدیدی استقبال می کند،حتی در مقوله زبان نسل سوم از خیلی چیزا می خواهد شکل جدیدی بسازد بدعت در هر چیز مثل یک اعتراض به همه چیزهای خشک و رسمی و اتو کشیده برای آنهاست تا آنجا که دست به تحریف زبان مادری خود زده و به گونه ای حرف می زنند که انگار ساکنین سیاره ای دیگرهستند.خلاصه اینکه نسل سوم یعنی شکستن حصار ها و چهار چوب های سنتی باورها.

خانم گل

پارادوکس حاکمان ما

حکومت ایران فارغ از خوب یا بد بودن عملکرد چندین ساله اش و یا حمایتهای پنهان حکومتهای بیگانه (مشخصا بعضی کشورهای اروپا نظیر فرانسه و انگلیس) تا امروز دوام آورده، ولی هرگز به مرحله ثبات نرسیده؛ به چرای آن هم در فرصتی دیگر باید پرداخت.اما حرف من این است که این دستگاه به دلیل خصوصیت رادیکال مذهبی که دارد (کاری به خوب یا بد بودنش ندارم) چون از پارامترهای مقدس و الهی وام گرفته؛همچون کتب الهی استاتیک است یعنی به هیچ وجه ظرفیت انفعال، شکل پذیری و کلا خصوصیت دینامیک که یکی از اصلی ترین عوامل حکومتهای دموکراتیک است را نمی تواند داشته باشد. همانند آن که یک آجر از بنایی را برداریم تمام ساختمان را در معرض فرو ریختن قرار می گیرد. این نوع حکومت مانند یک تابلوی نقاشی تمام شده است. اگر کوچکترین دستی به آن بزنید ارزش تابلو را از بین برده اید.  به همین خاطر میبینید در مقابل این همه فشار افکار عمومی و اعتراضات مردمی عقب نشینی در کار ندارند. مطمئن باشید تا روز آخر هم نخواهند داشت. نه اینکه نخواهند بلکه نمی توانند.

باربد شمس

واکنش وبلاگرهای معروف

سیاست؛ ذاتا کثیف و آمیخته به دروغه،هیچ سیاستمدار راستگویی در تاریخ وجود نداره، حفظ حکومت آغشته به رذالت بوده و هست، به هر چه که می نامندش مصلحت نظام، شورای امنیت ملی و... در واقع سازمان دروغ و دغل رسمی برای حفظ کرسی است و منافع ملی در درجه دوم حفظ نظام قرار می گیرد. این اصل شامل همه جهان نمی شود چنانچه آمریکا مستثنی از این اصل می باشد ولی کل خاورمیانه مثال بارز این نوع سیستم است.به همین خاطر از سیاست متنفرم. آشفتگی اوضاع فعلی ایران هر چه قدر هم که خوشبین باشیم و بازتاب خبری را غوغا سالاری بیگانگان بنامیم؛ قابل چشم پوشی نیست.مسلما این قیل وقال تا چند روز آینده خفه می شود. اما تبعات آن درست یا غلط چون حکاکی سنگ نبشته های تخت جمشید جاویدان می ماند.در این میان ابراز وجود یه مشت وبلاگر به اصطلاح معروف با آن ژستهای دموکراتیز که اغلب در بیرون گود فرمایش به لنگ کردن حریف دارند، بیش از همه چیز فضای موجود را عصبی تر می کند.اولین واکنشهای این حضرات تحقیر این حرکتها و تشویق به دات کام شدن و محدود کردن اعتراضات صرفا در فضای اینترنت بوده و حالا با دامنه دار شدن قضایا عطش خبرهای تازه و شعارهای جدید پیدا کرده اند و با ژستی کاریزمایی به ارائه راهکار می پردازند. تناقض بیانات این خوش نشینان بیشتر ریشه در حسرت نداشتن سهم در ابراز این اعتراضات است همانند کوری که در خواست تعطیلی سینما کند به آن خاطر که خود بی بهره از تماشای آن است. شاید شما شما بهتر از می دانید چرا. 
 باربد شمس

عضو تازه رودلاگ

به جمع رودلاگیان خانم گل نیز افزوده شد.حضور سبزش را صمیمانه تبریک می گوییم.
                                                                                                                  رودلاگ 

در پس این قیل و قال

به دلیل خط مشی صرفا فرهنگی و هنری رودلاگ، بیان عقاید سیاسی خود را در این فضای مشترک جایز نمی دانم لذا مطلب "در پس این قیل و قال" را برداشتم. از همه عزیزان نظر دهنده که دغدغه های سیاسی اجتماعی خود را در میان گذاشتند صمیمانه متشکرم.

باربد شمس

اندر خم کامنت

من کامنت می گذارم؛  پس من هستم.    
                                                        "باربد کانت"

چقدر کامنت اهمیت دارد؟ چقدر تعداد ویزیتور اهمیت دارد؟
هیچ کس نمی تواند با قاطعیت برای پاسخ به این سوالها حرف آخر را بزند.
در هر حال قصد دارم آماری ارائه کنم. حداقل که به عنوان یک شاخص اهمیت دارد.
در این ۶۰ روز از آغاز (با توجه به چند وقت تعطیلی بلاگ اسکای در واقع ۴۰ روز) ما ۳۰۰۰ ویزیتور  و از  ۱۳۰ نفر تعداد۳۷۰ کامنت داشته ایم. امکاناتش برایم فراهم شد تا در لیست کناری ، بیشترین کامنت دهنده ها را مرتب کنم. ملاک، آدرس وبلاگ جهت شناسایی بوده؛ بنابراین دوستانی که  کامنتهایشان بعضا بدون آدرس بوده (که البته فکر نمی کنم قابل توجه باشد) مورد محاسبه قرار نگرفته است. خانم گل در صدر لیست ،باعث دلگرمی رودلاگیان بودند.
اولین کامنت  در ساعت اولیه تشکیل رودلاگ که هنوز به جایی معرفی نشده بودیم توسط دوست بزرگوارم هات هینت داده شد. قصد داشتم قشنگترین کامنت هم انتخاب کنم. ولی فکر کردم نکنه دلخوری پیش بیاد چون همه دوستان به ما لطف داشتند.
بعد از تحریر:
دوستانی که می پرسند این ستاره ها چیه و یا اینکه چطور این کار رو کردی را به راهنمای نوید حواله میدم در ضمن من به اندازه کافی راجع به بلاگ رول توضیح دادم پس به این نتیجه میرسیم که شما هم مثل خودم از نوشته هام سر در نمیارید.
همچنین کامنت هر مطلب در فایلی ذخیره می شود که می توان به طرق متفاوت آنها را مورد جستجوی آدرس قرار داد و کنتور نمود.
باربد شمس

دیجیتال رودلاگ

به این نتیجه رسیدم که نظر سنجی کار بیهوده ای است کامنتی که این مرد برایم گذاشته پر بیراه نیست. ولی از  همه دوستان که باز هم آمدند و در کامنت، پاسخ به نظر سنجی دادند ممنون؛ هر چند من دو هفته بود که این نظر سنجی را در وبلاگ نگه داشته بودم و در آن نوشته اخیر به اصطلاح قصد جمع بندی داشتم ولی از ابراز لطفتان متشکرم. مسلما من هم می دانم که تنوع آراء وجود دارد ولی گویا ما عادت کردیم در جواب یک نظر سنجی فقط جواب دلخواه خودمان را بدهیم و کاری به گزینه های نظر سنجی هم نداشته باشیم البته ایراد به گزینه های پاسخ نیز رواست.
در قسمت لیست دوستان از سیستم Blogroll استفاده کردم بنابراین امکان افزودن به لیست خیلی آسانتر شد. با این سیستم هر کدام از دوستان که وبلاگش را به روز کند به طور خودکار لینک وبلاگش به همراه ***(۳ ستاره) در صدر همه قرار می گیرد در نتیجه هر کس هم و غمش به روز رسانی بیشتر باشد خود به خود مقدمتر می گردد من هم متوجه میشم کی مطالب جدید گذاشته که سر وقتش برم.(این عدالت بدون پارتی کامپیوتره که منو عاشق خودش کرده)
در بخش تازه تاسیس خارج از وبلاگ با بیان پارگرافی به نام حرف ته دلی از ما و لینک آخرین خبرهایی که از دیدگاه ما ارزش دیدن دارد؛ پایان بخش این تغییرات است.
راستی ارسال بخشی از آخرین مطالب به روز شده رودلاگ برای مشترکینی که آدرس ایمیلشان را در فیلد پایین ثبت کرده اند؛ خوب کار می کند یا نه؟ (دوستان مشترک Feedback نمایید)
هنوز قالب اونطور که باید به دلم نمی چسبه، نمی دونم چرا. ایراد بگیرید؛بیشتر از پیش تا من تکلیفمو بدونم که اگه این کاره نیستم برم دنبال همون لبو فروشی!!(البته من که نمی تونم اعتیاد به اینترنت رو ترک کنم پس لبوهامم از طریق Paypall به صورتOnline خواهم فروخت؛ اگر Credit Card داری بیا لبوی داغ بخر!)
 
بعد از تحریر:
تازه فهمیدم چقدر در قالب درست کنی وبلاگ بوقم. ارداویراف خان لطف کردن یه نقد متن از رودلاگ مرقوم فرمودند به امید نقد محتوایی ایشون. اینجاست که آدم از یک کامنت لذت می بره.
از بقیه هم که لطف کردند نظر دادند ممنون:
" سلام دوست عزیر،
اینجا رو از طریق این مرد پیدا کردم. چند تا توصیه برای قشنگ تر شدن قاب وبلاگت: اول اینکه توی انتخاب رنگهات یه تجدید نظری بکن. اون حاشیه سبز رنگی که دور «رودلاگ» و اون عکس اهورا مزدا زدی یعنی چی؟ آخه این سبز ( که تقریبا قسمتی از وبلاگت شده) اصلا با آبی و زرد همنشین نیست. دوم اینکه هرچی خط اضافه میبینی بردار. فقط در مواقعی که احساس میکنی وجود یه خط افقی یا عمودی واجبه و غیر قابل اجتنابه از خطوط استفاده کن. بجای خط میتونی از اختلاف رنگهای باکسها استفاده کنی. سوم اینکه به فاصله سطر دقت کن. توی همین «خارج از وبلاگ» سه جور فاصله سطر متفاوت داری. بهتره که توی بخش اصلی محتوای وبلاگ فاصله سطرها یکسان باشه. در عوض در کناره های صفحه (جایی که لینک ها و بقیه مطالب وابزارهای حاشیه ای رو گذاشتی) فاصله سطر ها رو از حد استاندارد کمتر کن. اگه یک روند یکسان برای بخش اصلی وبلاگ و یک روند یکسان برای بخش حاشیه وبلاگ در نظر بگیری و این دو روند اختلاف زیادی با هم داشته باشند، اونوقت نه تنها به این خطهای دور باکسها احتیاج نداری، بلکه دیگه به متمایز کردن رنگ باکسها هم نیازی نیست. قسمت اصلی و حاشیه ای خود بخود با تمایز روند نوشته هاشون از هم جدا میشن. چهارم اینکه رنگ بندی صفحه نظرخواهی باید با رنگ بندی وبلاگ یکسان باشد. من که الان دارم اینارو اینجا و توی این صفحه سیاه رنگ مینویسم هنوز مطمئن نیستم که اینجا نظرخواهی اون وبلاگ آبی رنگ است و همش خیال میکنم که دارم اشتباهی برای یکی دیگه اینا رو مینویسم. ملت وبلاگ خون همیشه دو سه تا صفحه نظرخواهی باز دارن و همرنگ بودن صفحه نظرخواهی با خود وبلاگ کمک میکنه که بفهمن کدوم نظرخواهی مربوط به کدوم وبلاگ است.
موفق باشی... ارداویراف"

باربد

یک نوشته...

باران
موهبت ی ست
که اشک هایٍ تو را
پنهان می کند.

مٍه
فرصت ی ست
تا غمٍ چشم هایت را
بپوشاند.

ولی لحظات ی ست
که تنها دستانٍ خالیٍ تو
ترک هایٍ چهره ات را
نومیدانه نقاب می کشند.

در تنهاییٍ اتاق
باران
چه نرم تر می بارد...



نوزدهم دی ماه هشتاد-بابک

هیچ به آدمها ی دور و بر دقت کردید؟ به خودمون چی؟؟ ..... مایوس کننده است! نه؟ همه عصبی. همه گرفته.همه مضطرب و نگران. سگرمه ها در هم.همه خسته. بی حوصله. کم حرف. کم طاقت..... همه :  .....مثل بشکه ی باروت منتظر جرقه ایم......... !!!!
خب! می گید چی به سر ما اومده؟ می گید چرا دیگه خنده هامون مثل سابق نیست؟ چرا از بودن با هم لذت نمی بریم؟ چرا دیگه اصلا طالب بودن با هم نیستیم؟ یا دیگه از بودن با اونهایی که قبلا باهاشون خوش بودیم فرار می کنیم؟  سراغمون رو نمی گیرن ٬ ما هم ایضا٬ سراغشون رو نمی گیریم..... به جای هم نشینی با آدمها٬ می شینیم اینجا٬ پای مانیتور و تو فضای مجازی اینترنت غرق میشیم. خنده تون میگیره اگر بگم من و همسرم گاهی تو خونه هم که هستیم با هم چت می کنیم!!....... اون تو اتاق و من تو سالن!!! تو ۶۰ متر جا !! به جای کنار هم نشستن و گپ زدن٬ چت میکنیم!!!!! ....... با بهترین دوست ام هم همین داستان تکرار می شه ..... کنارش که هستم٬ حرف نمی زنه. سا کته. تو خودشه. می فهمم که حوصله نداره. اما همچین که تو اینترنت به هم می رسیم٬ برام () میفرسته !!
من میگم یه چیزی مون شده ............
مرمر

نتیجه نظر سنجی

وبلاگی را حتما سر می زنم که:

8% - الف)مطالب تخصصی داشته باشد.  (2 رای)
8% - ب)با دعوت وبلاگر و تبادل لینک  (2 رای)
4% - پ)داشتن ظاهری جذاب و زیبا   (۱ رای)
21% - ت)فقط مفید بودن مطالب  (5 رای)
8% - ث)شهرت وبلاگرو تعدادبازدیدکنندگان  (2 رای)
38% - ج)الف و ت   (9 رای)
13% - ج)پ و ث   (3 رای)
در این دو هفته مجموع نظر دهنده ها ۲۴ نفر بوده است (خودم یکی از آنها بودم) به نسبت تعداد بازدید کننده ها در روز در حدود کمتر از ۵٪ در این نظر خواهی شر کت نمودند. با تشکر از کسانی که در این نظر سنجی شرکت کردند. به دلیل عدم استقبال نمی توان  نتایج حاصله را پژوهش آماری دانست (با توجه به اینکه هر کاربر می توانست چندین بار هم شرکت کند) 
شاید این بخش را حذف کردیم. در هر حال اگر ادامه بدهیم سیستم آن کاملا تغییر خواهد کرد.

باربد - ۱۱:۴۰ صبح  

رعنا

«نرمک نرمک       از سر چشمه می آید        رعنا
  خندون خندون    نازو کرشمه   می آید         رعنا .... »

صدای خانم ملوک ضرابی (۱۳۷۸-۱۲۷۰) است که ما را به وجد آورده. برای اولین بار است که صدای او را می شنوم ، این صدای گرم و رسا را. و مادرم تصویر می کند برایم، سالها پیش را، هنگامی که او در سنی بالای شصت سال، لباسی از حریر آبی و تمبکی به دست، در تلویزیون برنامه اجرا میکرده ...

« مایه ی نازی    عمر درازی     گل مایی      رعنا
                        چه بلایی         رعنا » .......

چه خوب گفتی بابک که« انگار او اینجاست، که انگار او زنده است، کنار ماست...» لازم نیست چشمها را ببندیم تا او را اینجا ببینیم،« پیرزن سرزنده ای که تمبکش را بر داشته و سر خوش می خواند ...»
« اندک اندک     در سر کوی ات   افتادم      رعنا
  لنگان لنگان     راه وصال ات      پیمودم     رعنا............»

صلابت و شوری که در صدای اوست تو را با خود می برد... به سالهای گذشته، حتی به سالهایی که نبوده ای .... به حال و هوای دورانی که تو در آن نزیسته ای ... به سالهایی که در آن عشق به سادگی شعر این ترانه بوده ...
 عجب سحری کرد ما را این صدا.
و به حق که:
 « تنها صداست که می ماند .»


مرمر. ۱۱ خرداد

سبزِ زرد

مات به گوشه ای خیره شده بود. موهای حنایش که از کنار روسری گل گلیش بیرون زده بود، صورت سفید و چروکیده شو مث یک قاب طلایی سرخ زینت می داد. گفتم: بی بی!
اصلا محلم نذاشت. فکر کنم گوش هم نداد.
روحی داشت تو تراس گریه می کرد. اخمامو تو هم کردم و گفتم : بسه دیگه تو هم.
چه نمایی داشت درختهای سبز و بلند بیرون، یک پارچه سبز. آبان ماه بود ولی  سبزِ سبز...
گلدون شیشه ای زمخت روی میز کنار تخت خیلی تو ذوق می زد. از همون اول به نظرم زیادی می اومد.
- کی اینو گذاشته اینجا.
خواستم برش دارم آرنجم به پارچ آب روی میز خورد و شترق پخش زمین شد.
- بیا ببین چی شد. از بس گریه می کنی... اینجا جارو پیدا نمی شه؟... این تلفن من زنگ میزنه؛ بیا یک دقیقه؛ ببین این تیکه های شیشه همه جا پخش شده یک کاری کن.
الو...الو... سلام! قربانت... نه!...نه!...مگه چنده؟... آخ آخ... اومدم اومدم.
روسریشو ماچ کردم. عادتم بود. یاد بچگی هام می افتم. همیشه وقتی قصه می گفت من می رفتم روی کولش سوار می شدم که موها شو بو کنم.
- بی بی جون! من باس برم. خدا حافظ! دفعه بعد زودتر میام. این سرمهاتم اینقده نکن نگا کن چقده دستات سیاه شده.
از پله ها که می رفتم پایین دکتر حکمتی داشت می اومد بالا. دیگه حوصله نداشتم باهاش حرف بزنم. می دونم که بهتر نمیشه چرا خودمو گول بزنم. تو پیاده رو برگهای زرد پاییزی قرچ قرچ زیر پام صدا می دادند. آبان ماه بود ...زردِ زرد...
۲۰ آذر ۱۳۷۷( تقدیم به روح سبز بی بی که خاطرات کودکیم با یاد او عجین است)

از طرف باربد در ساعت ۳:۳۰ بعدظهر

لب ریزٍ از زنده گی

برکه را
نوازش کردم،
او به من لبخند زد.

درخت را
بوسه زدم،
شکوفه باران شد.

بر زمین
سجده کردم،
از آن چشمه جوشید.

و تو را
در آغوش فشردم،
بال گشودی.

ببین!
من
لبریزٍ از زنده گی ام!



دوازدهم دی ماه هشتاد - بابک


توسط بابک- ۱:۰۰بامداد

تائویی لیمو بخورید !!!!!

نمی دونم تا حالا به این نکته توجه کردید که واژه هایی که ما برای بیان مفاهیم استفاده می کنیم مثل ماهی لیز هستن و هر چی ما بیشتر می خواهیم اونا رو به دست بیاریم از دست ما بیشتر سر می خورن ؟
این همون چیزی هست که تائویسم بهش اشاره می کنه. یک مثال: وقتی یه لیمو می خورید مزه اش چیه ؟ ترشه؟ چقدر کلمه ی " ترش " با اون چیزی که حس می کنید یکی هست ؟ به هیچ وجه یکی نیست !!! هر چه قدر بیشتر بخواهید توضیح بدید و از واژه های دیگه استفاده کنید ، بیشتر از قبل ازش دور می شید !!! مزه ی لیمو همون چیزی هست که حس می کنیدش ،نه "ترش" !!!!!
بیایید دنیا رو بدون واژه ها تجربه کنیم !!!!!

توسط بابک- ۱:۰۰بامداد

رد میشم

کلاهمو می کشم پایین تر یقه کاپشنمو میدم بالا و قدم زنان نگاهمو به سنگفرش خیس پیاده رو می دوزم. سر شبه، آدم ها تند تند عین قطار از کنارم عبور می کنند و گهگاه نگاهی مات به چشمام خیره میشند ولی قبل از واکنش من دزدیده و از کنارم عبور می کنند.
از چهارراه که رد میشم؛ تو شلوغی، سه تا پسر بچه ۱۲-۱۰ ساله که معلومه دستفروشن و کمی هم مرتب به نظر میان نظرمو جلب می کنن.  سرعت قدمهامو تند تر می کنم از روی جدول می پرم حالا دارم از جلوشون رد میشم.
-...آقا!..من گرسنمه... میشه من...
اونی که مرتب تره میگه. همانطور هم به چشمهای من نگاه می کنه مچ دستش هم تو  دهنشه شاید هم داره با آستینش لبشو پاک می کنه، من همانطور سرم رو بر می گردونم به عقب و نگاش می کنم. اون همینطور به کلام نا مفهومش ادامه میده دیگه صداش رو نمی شنوم نگاش هم نمی کنم. دلم آتیش می گیره. آخ...! من چقدر گرممه. اولین مغازه رو که می بینم میرم تو.
- آقا! ما الشعیر دارین؟ لیمویی باشه لطفا.
 
از طرف باربد در ساعت ۴:۰۰بعدظهر

سخنی با شما

- من اهل قلم نیستم. متن نویس آماتور خوبی هم نیستم. متنی هم که در بالا خواهم گذاشت موید همین مطلبه برای این طنزی هم که این پایین نوشتم تصوری به جز یک هجویه نداشتم والا مشکلی با قشری که با آنها شوخی کردم ندارم.

- ما سه نفریم که بمب اتم هم بینمون جدایی نمیندازه... وبلاگ برای ما یک هدف نیست، بنابراین به هیچ عنوان روابط دوستانه مان تحت الشعاع اون قرار نمی گیره. (برای من که اینترنت و وبلاگ یک تفننه و تصمیمم هم اینه که وقت کمتری براش صرف کنم شاید دیگر کمتر به وب گردی بپردازم.)
ضمنا لازمه بگم که تجربه مرمر خانوم و بابک در اینترنت بیشتر از منه،در واقع زمانی که اونها با اینترنت آشنایی داشتند من نمی دونستم با چه امکاناتی میشه به اینترنت متصل شد. قبل از آشنایی من با وبلاگ، بابک با این مقوله آشنا بود. در این مدت هم که افتخار دوستی با بابک را دارم. خیلی چیزها آموختم و اینقدر به این دوستی ایمان دارم که مطمئنم هیچ چیز جز تقدیر بین ما جدایی نخواهد انداخت. این درخواست مصرانه من بود که این عزیزان افتخار این کار گروهی را به من بدهند و در نهایت باید بگم : ...ما سه نفریم که بمب اتم هم بینمون جدایی نمیندازه... 

- دوستانی که لطف دارند و نظر می دهند، توجه داشته باشند IP و زمان ثبت نظرشون نزد ما به امانت می مونه که به عنوان یک امضاء قابل پیگرد است. بنابراین اگر با نیت سوء دست به اقدامات بی خردانه بزنند؛ عواقب اون اول از همه گریبانگیر خودشان  خواهد شد. من و بابک و مرمر هیچ فرقی با هم نداریم، من به شخصه تحمل هر گونه نظری را دارم ولی دوستانم را سزاوار هیچ گونه افترائی نمی بینم. شاید اگر کسی به من توهین کند اهمیتی قائل نشوم ولی از بی حرمتی به همکارانم  راحت نمی گذرم.

از طرف باربد در ساعت ۳:۳۵ بعدظهر

چگونه یک وبلاگ نویس روزنامه نگار زن موفق شویم

بسیار ساده است. چون دست هنوز کمه؛ پس سعی کنید توصیه های ما رو مو به مو به کار ببندید موفق می شید:
۱)اول یک اسم شبه فیمنیستی برای خودتون انتخاب کنید : زن شاکی از آشپز خانه نوشت ، من شوهر نمی خوام نامه، جنس آشغالی، پیف این مردها چه بوی عرقی میدن،و...
۲)اگه شده با گریه و التماس در یک هفته نامه ای ، رنگینک نامه ای، آگهی ترحیمی چیزی... (با پول پاپا هم که شده) مطلب بدید (یک خط هم خوبه) پس از اون .... صبح تا شب از گرفتاری تهیه گزارش یا مقاله و مطلب برای روزنامه تون بنالید.
۳) از اونجایی که اکثر سایتها، علاف این جور افه ها هستند تا اینجای کار ۹۰ در صدشون با آب و تاب لینکتون رو می گذارند. اگه یه خاطره چاخانکی هم از سینا مطلبی در باره لزوم حفظ آزادی های مدنی اهل قلم نقل کنید که لینک گویا سر شاخشه!
۴) کمتر امکان نظر خواهی به مطالب وبلاگتون بدید
۵)سعی کنید هر ۱۷ روز یک بار وبلاگ رو به روز کنید تازه کلی هم ناله ونفرین کنید که بابا اینقدر ایمیل نزنید من فرصت وبلاگ نویسی ندارم.
۶) در هر مطلبتون به فک فامیل و دوست و آشنا تبریک عید و تولد و ... بگید. اصرار بر مطالب به شدت خصوصی بیشتر جواب می دهد
۷) از اسامی اجق وجق برای دوستاتون استفاده کنید و از خاطراته روزانه بی ربطتون با اونها مطلب بنویسید.
۸)هر بار یه موسسه خیریه معرفی کنید که مثلا در حال پول جمع کردن برای خرید داروی سرما خوردگی کودکان فلان جاست و با لحنی جگر سوز یاری سبز دوستانتان را بطلبید.
۹) هر دفعه ادعا کنید با یکی از رفقا در اوج سر خوشی در فلان کافی نت که خیلی توپه!!!! در حال بستنی خوردن دارید مطلب پابلیش می کنید و این حرفا!!!!
۱۰) سعی کنید به زور هم که شده یک جفنگی.. سر هم کنید به نام شعر سفید مثلا : جیغ بنفش خط خطی می کند روان پاکم را ؛ اول و آخرش هم یه ۳۰ ،۴۰ تا نقطه بگذارید، هر ۲ کلمه ای هم در یک سطر تنظیم کنید؛ اجازه نظر خواهی هم ندهید.
این تمهیدات را بکار برید اگر نا موفق بودید... روشهای مکملی هم وجود دارد که شما را به شهرت برساند. سر فرصت به آنها می پردازم.

از طرف باربد در ساعت ۲:۰۰ بامداد

روح عریان

روح اش را
در مقابل دستان ام
عریان یافتم.

گیسوی اش
امتداد نگاه من بود
به جاودانه گی.

خود را مپوشان!
همه ی زیبای تو
در عریانی ات نهفته است.


شهریور هشتاد. بابک


نوشته شده توسط بابک در ساعت 12:50 AM

یک نوشته...

با دیوار می رقصد
سایه ی دخترک ی.

باد
بر تن پوش دخترک
برهنه گی اش را نقش می زند.

سایه ی دخترک
مدت هاست
که بر سینه ی من خفته است.


چهارم امرداد ماه هشتاد.بابک


نوشته شده توسط بابک در ساعت 04:12am

 

سلام به همگى.
نمى دونم آیا نقاش معروف اسپانیا یى  "
فرانسیس گویا"﴿۱۸۲۸-۱۷۴۶﴾ رو میشناسید یا نه. اخیرا" فیلمی از زندگی گویا دیدم به اسم  " گویا در بوردو" که جوایز زیادی رو نصیب خودش کرده. قبلا" تعدای از کارهای گویا رو دیده بودم اما چیز زیادی از زندگی او نمی دونستم. خیلی خلاصه بگم که گویا،به "سردمدار سبک نوین نقاشی" خصوصا" در خود اسپانیامعروفه. گویا قوانین نقاشی کلاسیک رو متحول میکنه و تصاویر بدیعی خلق می کنه که در اونها به جای تصاویر منظره های شیک و یا موضوعات تروتمیز ،به فقر و نکبت و جنگ و به دیو درون انسانها میپردازه، اونم با دید یک نابغه ی نقاش. البته نقاشی تروتمیز هم کم نداره، گفته باشم!
این فیلم برداشت تاثیرگذاریه از زندگی گویا، با یک تیتربندی عالی، با یک موسیقی محسورکننده، بازی بی نظیر هنرپیشه ها. به علاوه، چیزی که در مورد هین فیلم جالبه در امیخته شدن صحنه هایی از فیلم با تئاتره.﴿ البته تحلیل من در حد یک بیننده ی آماتوره!﴾
کارکردان فیلم "کارلس سائورا" ست. دعوتتون می کنم هم کارای نقاشی گویا رو گیر بیارید و ببینید هم این فیلم رو!

از طرف مرمر  در ساعت ۷:۰۰  بعدظهر


چرا تائو؟
وقتی نظرات دوستان رو در مورد تائو خوندم گفتم شاید بهتر باشه که کمی در مورد اهمیتش بنویسم تا بلکه مطلب روشن تر بشه :
تائو در فلسفه یک استثناست . حتی با عرفان هم نمی شه اون رو مقایسه کرد . نه می خواد بره به عرش اعلا نه می خواد ذره بین دستش بگیره و دنیا رو زیر و رو کنه. بالاترین مقام توی دنیای تائو این می تونه باشه که بشی مثله یک تیکه چوب توی دامن طبیعت... بدون هیچ خواست و نیازی... بدون واکنش عمدی در مقابل دنیا... در واقع با جریان هستی یکی بشی ...
عرفان همه ی حرفاش رو می زنه که تو رو به خدا برسونه....تائو میگه میتونی از همه چیز خالی بشی و بعد شیرجه بزنی توی طبیعت و مثل یک آفتاب پرست چنان در اون حل بشی که نشه شما رو از هم تفکیک کرد؟!
عرفان می گه با دلیل و منطق نمی شه دنیا رو تحلیل و توصیف کرد... تائو میزنه زیر همش و اصلاّ میگه دنبال تحلیل و توصیف نباش! بلکه دنیا رو به عنوان یک کل یک پارچه ی انفکاک ناپذیر ببین که داره سیر میکنه وچون و چرا هم نداره!!!!
از طرف بابک  در ساعت ۴:۱۵ بعدظهر



امروز
من و بابک دیروز اومدیم تهران،من که ازساعت۳ بعدظهر تا ۸ صبح امروز بیهوش بودم.صبحی به هرکی زنگ زدم تحویلم نگرفت تا اینکه عیسی که تازه یه سر اومده ایران بهم یه زنگ زد. پیشنهاد داد بریم نمایشگاه....
-چی؟ نمایشگاه که تموم شده دیر رسیدیم.
-نه! نمایشگاه فنی مهندسی عمران در محل دائمی. شرکت ما هم از دوبی اینجا شرکت کرده واسه همین اومدم ایران ...
-...مممم!!! باشه!!! من نیم ساعت دیگه اونجام
(دو ساعت بعد)
-الو....الو...کجایی تو پس؟؟؟!!
- اومدم دم درم..باتری این موبایلم داره تموم میشه ....الو...
(سه ساعت بعد)
بعد از کلی حال و احوال ....
غرفه رو چند گرفتید؟... عجب دختر خوشگلی، این رو از کجا آوردید؟ ..آها...روابط عمومی شرکته... خوب بریم بگردیم راستی احسان میگه که مرکز خرید اسکان ندا اینترنت مجانی پر سرعت گذاشته اونجا هم یه سر بزنیم.تمامی غرفه یک مهندس هم پیدا نمی شد همه شرکتهای عمرانی کلکسیونی از دختران زیبا رو در معرض دید گذاشته بودند...خلاصه خیلی خوش گذشت. ۵ کیلو کاتالوگ بار ماشین کردم. ساعت ۴ مرکز خرید بودم. ولی اینطور ها که میگن نبود علاف بازار در اون ساعت هم آدم ولو بود من هم که خجالتی...زدم رفتم کافی نت پایتخت. آخه خونه ... البرز داره داداشم افتضاح...ویندوزش هم فارسی نیست... برای همین از خونه نت بی نت.اصلا سرعتهای اینجا تهوع آوره... اینجا تو این کافی نت، تنهام حالمم بده ...
از طرف باربد  در ساعت ..:۴بعدظهر

فضیلت های ناچیز

فضیلت های ناچیز
این روزها کتاب "فضیلت های ناچیز" رو خوندم،کتابی از خانم "ناتالیا گینزبورگ". کتاب بسیار جالبیه،از این بابت که از خودش میگه،اما خواننده احساس می کنه که آئنه ای تمام نما از زندگیه خودشه،گینزبورگ شما را به سفر روابط انسانی می بره، از خودش میگه ولی انگار از شما و ما میگه: کودکیه آدمها و رابطه کودک با والدین، نوجوانی و رابطه با والدین و دوستان، جوانی و عشق و سر گشتگی و بزرگسالی و درد.... از سکوت میگه، از سکوت رایج بین آدمهای امروزی که اغلب با جملات کلیشه ای، معمولی و مستعمل پر می شه...از این که چرا نویسنده شده با نثری روشن، بی دغدغه و روان...جالبیه کارش در همین نثریه که سهل و ممتنعه. ترجیح میدم که بیشتر نگم تا خودتون بخونید در ضمن مترجم کتاب آقای محسن ابراهیمی هستند که باید بهشون دست مریزاد گفت.
از طرف مرمر  در ساعت ۷:۰۰  صبح

دیدن در تائو

یه انسان فرزانه در تائو،مثل نوزادها دنیا رو می بینه. براش فرقی نمی کنه که داره به دیوار نگاه می کنه یا کوه یا یه زن رو یا یه صحنه آتشفشان رو، اون فقط می بینه و نقش تصویرها روی ذهنش مثل تصویر توی آینه است. تصویر هیچ چیز روی آینه اثرش نمی مونه. اون ها با چشماشون دنیا رو  به صورت یک کل یک پارچه می بینه که انفکاک نا پذیره. دید چنین آدمی از نوع دید محیطی هست نه دید مرکزی.
وقتی ما به چیزی نگاه می کنیم اون جسم در دید مرکزی ما واقع میشه ولی همه خوب می دونیم که به جز اون جسم چیزهای دیگه ای هم توی میدان دیدمون هست که به اون دیدن محیطی میگن. دید محیطی خیلی شفاف نیست و همه چیزا در اون میدان دید بدون تمایز و انفکاک - بر خلاف دید مرکزی- دیده میشن. بهترین مثال برای این که بدونید من از چه جور دیدنی حرف می زنم به یاد بیارید وقتی صبح از خواب پامیشین و هنوز هشیار نیستید! به همون گنگی! چون در اون لحظه بدون هیچ تفکری این کار رو می کنید.

از طرف بابک  در ساعت ۹:۰۰ صبح

پنجره من

پنجره من،اما با پنجره باربد فرق اساسی داره.پنجره من رو به بوستان کوچکیست. پنجره ای رو به غرب. عصرها که از شدت نور و گرما کم میشه،مردم دست بچه هاشون  میگیرن میان اونجا. سر و صدای بچه ها که بلند میشه، نگاه من رو به سمته پنجره می کشونه. رو به صدای شاد و رنگارنگشون. می ایستم و نگاهشون می کنم.... سمت من سکوتی لذتبخش و سمت اونها غوغای بازیه...بر خلاف پنجره داستان اون نویسنده ناشناس که یه سمتش بیماری و مرگه و سوی دیگرش دیوار و دیوار و دیوار....
من پنجره خودم رو دوست دارم.
از طرف مرمر  در ساعت ۷:۰۰  صبح