رودلاگ

جریانی همچون رود بر بستر وبلاگ، از زمستان 81 ، باربد شمس

رودلاگ

جریانی همچون رود بر بستر وبلاگ، از زمستان 81 ، باربد شمس

چه خبر خوبی!!

این امضاء ها که آخریش رو راجع به این فیلتر کردن در حال جمع آوری هستیم  ممکنه توسط هیچ کس تحویل گرفته نشه ؛ من همیشه ته دلم از این موضوع ناراحت بودم. هرچند گفتند مخابرات اعلام کرد که سهواً پارس آنلاین پرشین بلاگ را مسدود کرده و یه ساعت هم اینترنت مجانی جاش میده (قاقالی لی) اما من باز هم ناراحت بودم تا اینکه امروز به نقل از دزنگار متوجه شدم که این بار پارس آن لاین توسط پرشین بلاگ مسدود شده یعنی هیچ کس نمی تونه با اکانت پارس آنلاین وارد پرشین بلاگ بشه این یعنی یه مشت محکم به دهن مخابرات ایران که با تفکرات احمقانه و فاشیستی سانسور قصد تحدید آزادی ملی را دارند حالا پارس آنلاین با این کاهش مشتری برود غاز بچراند. چون بلاگ اسپات را هم که خودش فیلتر کرده و کاملا از بخش زیادی از کاربرانی که یا وبلاگرند یا وبلاگ خوان محروم می شود امیدوارم با این ضرر گور این شرکت کنده شود( هرچند مانند همه شرکتهای دولتی دیگر مثل سرطان ضرر ده است ولی کمر شکن می شود) ... آفرین بر پرشین بلاگ . منظورم این بود که این کار از امضاء های ما بهتره!
چه خوب بود اگر تمامی سایتهای پر بیننده که حجم بالایی از کاربران ایرانی ویزیتورشان هستند دسترسی سایتشان را از طریق تمامی سایتهای دولتی مسدود کنند که دیگر دست مخابرات در این گونه تصمیم ها از بازو قطع شود.
باربد شمس

...

دیروز دم غروب ،حال عجیبی داشتم.حس سبکبالی و رهایی.همه چیز برای رفتن به عمق خاطرات گذشته مهیا بود. بوی یاسهای باغچه‌ ،نسیم ملایمی که در این وقت سال نظیر ندارد، یک استکان چای دیشلمه و نغمه دلنشین یک آهنگ :
بوی موهات زیر بارون
بوی گندم زار نمناک
بوی سبززار خیس
بوی خیس تن تو ...
محو آسمان زیبا بودم.گویی آخرین غروبی بود که می دیدم.نیلی سپهر ، رنگ لاله های وحشی بود.غروب، همیشه دلگیر جلوه می کند و همه چیز رنگ دیگری است.رنگ خلوص، رنگ پاکی،رنگ عشق.دلهای آسمانی، وقت غروب به تپش می افتند.قلبهای زمینی،مثل کفتر اسیر قفس، به دنبال راهی برای رهایی،بال بال می زنند.
هجوم خاطرات ذهنم را آشفته می کند.حسی که چند لحظه پیش داشتم از بین می رود و نا خود آگاه می گویم:
چه غروب دلگیری!
خانم گل

می دونی؟

می دونی من دوست وبلاگر زیاد دارم؟
می دونی بیشتر شون بلاگ اسکایی اند و من الان به بعضی هاشون یک هفته است سر نزدم؟
می دونی که من از وبلاگرهای اسم در کرده بدم میاد، تو وبلاگهای گمنام حرفهای به درد بخور تری از وبلاگهای خوشنام پیدا میشه ولی من تازگی ها به هیچکدوم از این گمنامهای مخصوصا بلاگ اسکایی سر نزدم.
می دونی چرا؟
چون تا وقتی در لیست بلاگ رولینگ که جدیدا برای لینک دادن استقبال خوبی ازش شده ؛هیچ علامتی (همون ۳ ستاره) مبنی بر به روز شدن اونها نبینم سر نمی زنم.  بلاگ اسکای و بعضی دیگر از سیستم های وبلاگری هم به طور خودکار اعلام بروز رسانی نمی کنند. ولی پرشین بلاگ و بلاگ اسپات به طور خودکار با هربار به روز رسانی اعلام می کنند و مثلا در لیست ما لینک مربوطه به بالا می آید و ستاره دار هم می شود (به مدت ۱۲ ساعت) .
اگر شما هم از نعمت اعلام به روز رسانی خودکار محرومی به طور دستی (خیلی ساده) این کار رو بکن. هر بار که در وبلاگت مطلب نوشتی تشریف ببر این سایت و در جدول خالی نام وبلاگ و آدرس آن را یادداشت کن  و روی Ping کلیک کن. اونوقت خیلی ها از جمله من خبر دار میشیم و به تو سر می زنیم.
 باربد شمس

بشقاب پرنده! FLYING SAUCER

  حتما تا به حال اسم بشقاب پرنده به گوش شما رسیده است.بشقاب پرنده ، اجسام درخشان عجیبی که از سرعت بالایی برخوردارند و به نظر می رسد از بیرون کهکشان آمده اند . در واقع اگر بخواهیم وارد بطن قضیه شویم باید احتمالاتی را که موجب بروز چنین تصوری درما می نگرند ، بیان کنیم ، برخی ازمردم با دیدن شهابها –که به سبب ورود به جو زمین و اصطکاک لایه بیرونی آنها با مولکولهای هوا مشتعل می شوند – به یاد اجسام پرنده ناشناخته یا بشقاب پرنده می افتند . دقیقاً معلوم نیست چرا لفظ بشقاب پرنده بین عموم رواج یافته است . گاهی هم سلولهای سطحی کره چشم می میرند و از توده خود جدا می شوند و در سطح خارجی آن شناور می گردند . مثلاً موقعی که در حال استراحت به سقف اتاق چشم دوخته اید می بینید اجسامی مقابل شما وجود دارند که با حرکت مردمک چشم به این سو و آن سو می روند . به این سلولها فلوتر گفته می شود که بعضی از مردم آنها را در شب با انعکاس نور شدید مصنوعات زمینی ، بشقاب پرنده تصور می کنند . جدا از این تصورات و بر اساس قراین موجود و اطلاعات باارزشی که سفینه های« مسافران دریا » یک و دوامروزه در اختیار دانشمندان زمینی قرار داده اند ممکن است نوعی حیات در محدوده صورت فلکی دب اکبر یا در کهکشان زن به زنجیر بسته شده ( امراه المسلسله ) وجود داشته باشد که در هر حال صدها سال نوری دورتر از ما هستند . یعنی چنانچه این موجودات زنده هوشمند به تکنولوژی سرعت نور دست یافته باشند باز صدها و بلکه هزاران سال طول می کشد تا به زمین و منظومه شمسی ما برسند . با این حال آیا عقلانی است که تصور کنیم این موجودات پس از تحمل رنج وسختی این سفر طولانی صرفاً برای مانوردادن یا ناپدید شدن در مقابل چشمان ما به زمین مسافرت می کنند ؟
(منبع گروه نجوم حکیم عمر خیام نیشابوری)
خانم گل

من فیلتر می شوم؛ تو فیلتر می شوی؛ ما فیلتر می شویم.

مخابرات ایران پرشین بلاگ و بلاگ اسپات و حودر را به مدت نا معلوم (امیدواریم موقتی)فیلتر کرده است.
مطالب مرتبط با این مسئله:
حودر : نا آرامی های جدید در تهران 
احسان: و باز هم فیلتر و تکرار داستانهای قدیمی
زن نوشت : فیلتریه،فیلتری!
وبلاگستان شهر شیشه ای،سرگردون
روزنامه همشهری: اختلال در دسترسی به وبلاگ های فارسی 
پرشین بلاگ : مسدود شدن دسترسی به وبلاگها 
دنیای کامپیوتر و ارتباطاتCCW : موج محدودسازی وبلاگهای فارسی 
چند راه حل ساده برای عبور از پراکسی اخیر! (سرگردون)
سکتورصفر (زهیر معصومیان) : از دیروز پرشین‌‌بلاگ دوباره باز شده، چون ایرانی بوده! ولی بلاگ‌اسپاتی که نمی‌تونه اعتراض کنه، هنوز تو فیلتره. 
رادیو فردا: دسترسی و تماس با بیش از 30 هزار وب لاگ نویس غیر ممکن شد  
آزادباش : و خاموش باد چراغ استبداد و ننگ باد بر هر چه مستبد
خورشید خانم : لطفا وبلاگهارا فیلتر نکنید


همه کسانی که  فیلتر اخیر (فیلتر کلیه وبلاگهای پرشین و بلاگ اسپات) را محکوم می کنند  زیر این جمع آوری امضا به نام وبلاگهایمان را آزادکنید را در یابند. (الان براش لوگو هم سرگردون ساخته من نفر دوازدهم امضا کنندگان بودم و دیروز کلی گلو پاره کردم ولی تا این حودر نگفت کسی تحویل نگرفت تمام روز سر جمع ۵۰ نفر امضا کردند ولی حالا که این تحفه ها سفارش کردند ببینید آمار رو)

در باره ع ش ق :

آتش درون بخاری در حال خاموش شدن بود، شاید او هم مانند لیدیا خسته بود،لیدیا به آرامی از بسترش بر خاست تا هیزم بیاورد ولی پشیمان شد.او حالا می فهمید که چه چیزی برای خوشبختی اش لازم بوده و هیچوقت نتوانست داشته باشد.می دانست که زن فقط با عشق خوشبخت است، حالا دیگر هیچ چیز به او تعلق ندارد حتی نوشته هایش.
فقط چند قطعه عکس زیبا با زیر نویسی خوش خط چخوف و نامه هایی که زمانی آنقدر ارزشمند بودند حالا نفرت انگیزند.بار دیگر به دستخط نگاه کرد و به بخاری نزدیک شد.چهره اش داغ شد.نمی دانست از رنج است یا گرمای آتش.هذیان می گفت:من زنم… درون نامه ها عشقش بود که نتوانست داشته باشد، پس چرا نگه بدارم،پس یکی از نامه ها آتش گرفت،بعد دومی و آتش شعله ور شد،چند لحظه گذشت به خود آمد و بسوی بخاری دوید ولی دیگر دیر شده بود و گذشته او خاکستر شده و از بین رفته بود.
یادش می آمد تمام آن لحظات شیرین را.چخوف به او پیشنهاد کرده بود برای آنکه نویسنده ای قابل شود نثرش را صیقل دهد و از توضیحات اضافه بکاهد.حتی ایرادهایش نیز خوشایند بود.وقتی داستان کوتاه، درباره ع ش ق را خواند، بیشتر غمگین شد.قصه عشق آنها در این داستان کوتاه شکل گرفته بود.لیدیا دیگر قانع شده بود که نویسندگان بزرگ عشق و زندگی را در رویا های شخصیتهای داستانهایشان می بینند.او در یافته بود که دیگر هیچگاه چخوف را نخواهد دید.آتش هنوز شعله ور بود و لیدیا…
بر گرفته از کتاب زنان در زندگی چخوف
نوشته:سن گورگیان
خانم گل

نگرانی های من (تحریف تاریخ در شاهنامه فردوسی) (۲)

"چنین گفت فردوسی پاکزاد که ..." ، در بخش قبل نگاه اجمالی بر بازتاب سخنرانی شاملو داشتم حالا قصد بیان اصل مطلب را دارم:
جای جای تاریخ ایران باستان و اساطیر آن (که اساس بخش اول شاهنامه نیز می باشد) آکنده از تحریف و دستکاری و غرض ورزی شخصی مورخین و همینطور شخص ابوالقاسم فردوسی است.در دوره ای،جامعه ایران رو به طبقاتی شدن می رفته و نماینده‌ی این‌ طبقاتی شدن‌ هم‌ جمشید و فریدون اند،در میان‌ این‌ دو تن، کسی یک‌ دفعه‌ انقلاب‌ می کند، می آید و آن‌ نظم‌ اجتماعی در حال تکامل‌ را به‌ هم‌ می ریزد. و دوباره‌ جامعه‌ را بر می گرداند به‌حالت‌اولیه‌اش‌، اما طبیعی است‌ که‌ چون‌ خود فردوسی دهقان‌ است‌ و دهقان‌ها باز مانده‌ی فئودال‌های دوره ساسانی هستند، علاقه‌ ندارد از این ‌صحبت‌ کند، یعنی فردوسی دلش‌ نمی خواهد که‌ این‌ شائبه‌ را ایجاد کند که‌ میشود زمین‌ها را از مالک‌ها گرفت‌ و داد به‌ توده‌ی مردم‌. فردوسی نه‌ تنها این‌ طور فکر نمی کرد بلکه‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ علاقه‌ای به‌ این‌ زمینه‌ها نداشت‌، به‌ خصوص‌ دلش‌ می خواست‌ شاهنشاهی قدیم‌ ایران‌ زنده‌ شود، همان فر و همان‌ شکوه‌ به‌ وجود بیاید و به‌همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ در نامه‌ی رستم‌ فرخزاد شما میبینید شدیداً از این‌ که‌ منبر با تخت‌ برابر شده‌، ناراحت‌ است‌ و هیچ‌ وقت‌ دلش‌ نمیخواهد که‌ منبر و تخت‌ با هم‌ برابر شود، او دلش‌ می خواهد آن‌ تخت‌ شاهی ِساسانی یا ایرانی ِپیش‌ از اسلام‌ بماند و قدرت‌ داشته‌ باشد و آن‌ زندگی دوباره‌ برگردد. تمام‌ آن‌ نامه‌، تأسف‌ بر گذشته ی ایران‌ است‌، در حالی که‌ در دوره او که‌ دوره سامانیان‌ هم‌ هست‌ نه‌ دوره ی غزنویان‌، شاهنامه‌ به‌ طور عمده‌ در دوره سامانیان‌ سروده‌ شده‌، در دوره‌ی او، ایران‌ یکی از درخشان‌ترین‌ روزگاران‌ خودش‌ را طی می کند برای این‌ که‌ چه‌ سامانیان، چه‌ قبل‌ از آن‌ها، آل‌ عراق‌ در خراسان‌ بسیار مردم‌ خوبی بودند، یعنی می توان‌ گفت‌ جزو بهترین‌ پادشاهان‌ ایران‌ بودند، پادشاهان‌ آل‌ عراق که‌ اصلا فرشته‌ بودند، درواقع‌ نظیر آن‌ها بسیار کم‌ پیدا می شود. همان‌هایی که‌ آئین‌ سیاوش‌ داشتند و لقب‌ یکیشان‌ هم‌ سیاوش فر است.‌فردوسی در چنان‌ دوره‌ای زندگی می کرد، اما با همه‌ی این‌ ناراحت‌ بود و طبیعی است‌ که‌ به‌ آن‌ زندگی اشتراکی که‌ گفتم‌ در ماجرای ضحاک‌ هست‌، بی علاقه‌ باشد، نه‌ تنها بی علاقه‌ باشد بلکه‌ ضد آن‌ باشد،تمام‌ شاهان‌ ساسانی، ازآن‌ اوّل‌، اردشیر بابکان‌، خودشان‌ را صاحب‌ این‌ فّر می دانستند تا آن‌ تو سری خورهای آخرین که‌ در واقع ‌بازیچه‌ی دست‌ حکومت‌ بودند، همه این‌ها خودشان‌ را صاحب‌ فّر می دانستند. چنین‌ نبود که‌ مردم‌ بیایند تصمیمی بگیرند که‌ این‌ پادشاه‌ خوبی بود، پس‌ فّر دارد، آن‌ یکی پادشاه‌ بدی بود و ظالم‌ بود فّر ندارد، حتا بعضی هاشان‌ چیزی بالاتر از فّر هم‌ دارند. مثلا بهرام‌ گور. بهرام‌ گور تمام‌ آن‌ کارهایی که‌ می کند و تمام‌ آن‌ داستان‌هایی که‌ راجع‌ به او ‌هست‌، این‌ها مقدار زیادی بار اساطیری دارد، مثلا بهرام‌گور به‌ این‌ دلیل‌ لقبش‌ شده‌ گور، که‌ گورخر شکار می کرده‌، دقیقاً شکار گورخر یک‌ چیز اساطیری است‌ و نشانه‌ی قدرت‌ و غلبه‌ است‌. چرا؟ برای این‌ که‌ عین‌ این‌ صفات‌ را بهرام‌ ایزد در اوستا دارد، در میان این پادشاهان خودخواه، مردی که نماینده حس اشتراکی ملت است به نام ضحاک بر می خیزد، به هزار و یک افترا، تبدیلش می کنند به دیو سه سر و سر انجام به دست کاوه نابود می شودو کاوه شجاع قلب نیز فر پادشاهی را ارزانی فریدون کبیر (پسر بچه﴾می نماید، کاوه بر خلاف فرمایشات فردوسی شجاع قلب درفش بدست نبوده بلکه نماینده قشر لمپن و شاه پرست و ضد مردمی بوده که مقابل خواست ملی ملتی که در مردی بنام ضحاک متجلی می شود می ایستد و بار دیگر حکومت را به پسران خدا ( فر پادشاهان ایران) می سپارد گویا این چماق بدست در تاریخ فقط همین وظیفه را داشته و چقدر تاریخ حکایت عجیبی است (مقایسه کنید فریدون را با پهلوی دوم ، کاوه را با شعبان بی مخ و ضحاک را با مصدق و تصور کنید چاکری نیز از درگاه آریا مهری قصد نقل نهضت ملی نفت را می داشت آیا نتیجه آن چیزی بهتر از  دست پخت فردوسی می شد؟)
 اگر علاقه و فرصتی بود در بخشی دیگر نگاه عمیقتر و موشکافانه تری از زوایای دیگر بر تحریفهای تاریخی شاهنامه از آن جمله بردیای دروغین و... می پردازم.

توضیح:
بعضی دوستان لطف داشتند کامنت گذاشتند ولی گویا سوء تفاهمی پیش آمده:
۱. به هیچ عنوان کلمه جامعه اشتراکی را با جوامع کمونیستی یکی تلقی نکنید منظور من جامعه ای بوده در مقابل جامعه طبقاتی و تبعیض گرانه ای که پادشاهان ایران بوجود آورده بودند. جامعه اشتراکی یک جور جمهور و اجماع را شامل می شود.

۲.کسی نگفت شاهنامه تحریف شده بلکه تاریخ به دست فردوسی تحریف شده که تجلی این تحریفها در شاهنامه مشهود است.

باربد شمس

نگرانی های من (تحریف تاریخ در شاهنامه فردوسی) (۱)

 شاملو چیزی حدود سیزده سال پیش، در دانشگاه برکلی سخنرانی می کند که بعدها عنوان «نگرانی های من» را به خود می گیرد که در گرد و غبار تبلیغات این سال های اخیر بیش تر به ناسزاهای شاملو به فردوسی، به شاهنامه، به فرهنگ «پارسی»، زیر پا گذاشتن ارزش های ملی و ... تغییر نام داده است؛ شاملو آماج حملات قرار می گیرد. فرصت طلبانی چون عطاا...مهاجرانی تسویه حسابهای فکری،ایدئولوژیک،ادبی و غیر ادبی خود را با لجن پراکنی به این مرد بزرگ به اوج می رسانند (نگاه کنید به کتاب گزند باد از همین شخص) و در حرکتی کودکانه فردوسی و <<شاه>>نامه اش که در اول انقلاب قرار بود به دست خلخالی نبش قبر شود و نابود گردد؛ بار دیگر با رستم و سهراب به میان کتابهای درسی راه می یابد. متن کامل سخنرانی هرگز در ایران چاپ نمی شود و فقط تکه هایی از آن جهت معرفی شاملو به عنوان دشمن عظمت چندین هزار ساله بیان می گردد. حتی استادانی که آن زمان در مجله آدینه قلم می زدند در صف مخالف ایستادند و کسانی که وی را استاد شاملو خطاب می گردند سکوت اختیار کردند، و شاملو تنهای تنها... سخنرانی که می بایست ماندگار شود همانجا دفن می گردد و همزمان شاملو به محاکمه کشیده می شود و با رذالت محض در لجن برنامه هایی چون هویت تخریب و ترور شخصیت می گردد.امروز دیگر آن مرد بزرگ در میان ما نیست ولی ماندگاری سخنش در عصر قحط الرجال ما هر روز بیشتر از روز قبل مشخص می گردد...

در بخش بعد به چکیده سخن شاملو درباره تحریف تاریخ به دست فردوسی می پردازم.
باربد شمس

آسیاب به نوبت!!!!!!!

تا حالا به این موضوع توجه کرده اید ، که پسر های جامعه ما دست خوش تغییرات اساسی و قابل تامل در صورت و چهره خود شده اند.پسرهای خوشتیپ این مرز و بوم با موهای روغن زده در حالیکه مدل ابروهاشون هشت کوتاه دم باریک و مژه هاشون مملو از ریمل است،را به وضوح در اماکن عمومی مشاهده می کنید!
یک وقتایی پسرا دنبال یک دختر خوب و متین که هفت قلم آرایش نکرده بود می گشتند، اما حالا مثل اینکه نوبت ما دختر هاست که بگیم پسری با این مشخصات یافت می شود یا نه:
1. زیر ابرو بر نداشته باشد!
2. آرایش نکرده باشد!!
3. النگو و گوشواره به خودش آویزان نکرده باشد!!!
4. صدایش یک فیل را از پا در بیاورد!!!!
خلاصه اینکه یک مرد به تمام معنا باشد، نه یک پسر دختر نما.این مسئله در جامعه کنونی ما تبدیل به یک فاجعه انسانی شده است.غیرت و تعصب مردانه دیگر رنگ باخته است و جایش را با گریم و آرایش عوض کرده است.می ترسم آمار پسرهای دم بخت و ترشیده هم زیاد شود!آخه یک پسر نقاشی شده به چه درد می خورد؟
قیافه های تقلبی و ماسکهای رنگی، ارمغان متجدد شدن آقایون ما!در آخر آقایون بهتره به این نکته توجه داشته باشند که هم اکنون ما در هزاره سوم هستیم و خانمها به راحتی گول نمی خورند.
خانم گل


مطرب بزن نوایی!

در طول چند سال اخیر موسیقی سنتی ما، به طرز قابل ملاحظه ای فعال شده است. هم اکنون موسیقی به عنوان یک علم در دانشگاه های ما تدریس می شود و تمام تلاش آهنگسازان و نوازندگان و طرفداران متعصب موسیقی سنتی ایران، به حفظ تک خوانی یا کار گروهی در قالب موسیقی مجاز می باشد!
موسیقی مقامی،فولکوریک،مذهبی،زورخانه ای و خانقاهی ،میراث سنت کهن موسیقی ایران می باشد که سینه به سینه، نسل به نسل به طور شفاهی انتقال یافته است. مسئله حائز اهمیت این است که موسیقی ما پیرو شعر است و بدون شعر جذابیتی ندارد. مدتها این شعرها زده و خوانده شده است.تلخ و شیرین ، بیانگر تاریخ ایران زمین است.با توجه به آنکه موسیقی سنتی ما بر مبنای تفکرات عرفانی است و بیانگر پیامهای بسیاری می باشد، اما نتوانسته خود را با زمان هماهنگ کند.
یک سوال: آیا عامل مهجور ماندن موسیقی ما ، کم لطفی مردم است؟
یک شعار: موسیقی ما نیاز به حمایت دارد.
یک گریز: موسیقی سنتی ما با تکنیکهای جهانی پر رنگ تر خواهد شد.
یک نتیجه:موسیقی اصیل و سنتی ایران، موسیقی است که ارزشها و فرهنگ موسیقیایی ما در آن حفظ شود.

بعضی سایت و وبلاگهای خوب در این زمینه:
پارس ملودی (سایت رسمی موسیقی سنتی)
گلهای رنگارنگ (وبلاگی مملو از اشعار و صداهای ماندگار، بشنوید)
تاریخ موسیقی ایران
عاشقان موسیقی ایران
نوای دلها
سخن شما:….؟
خانم گل

برای دل خودم!

امشب دوباره تمام من
دلش برای تو تنگ می شود.
آفتاب ته نشین می شود در من
و اندوهی بی نام و نشان
اوج می گیرد.
می گریزم
اما خوب می دانم
دیگر دلی
برای دلم تنگ نخواهد شد.
خانم گل

جلال آل احمد

در وبلاگ مشاهیر مطلبی راجع به جلال آل احمد خواندم هر چند اصلا حق مطلب را ادا نکرده بود و تنها خلاصه بیوگرافی ناقصی از وی بود. در هر حال بهانه ای شد تا از جلال آل احمد سخنی بگویم، مردی که از دوران کودکیم ذهنم را مشغول کرده است. مردی که اگر کتاب سنگی بر گوری اش را بخوانی از این همه راحتی بیان در مواردی که درک آن برای ما ایرانیان متعصب به مسائل پوچ غیر ممکن است ؛مسائلی که قرنهاست به نام عرف و شرع چون زنجیر هایی در بندمان کرده؛حیرت می کنی.مردی که اگر آخرین عکسش را ببینی(۴۶ سالگی) فکر می کنی پیرمردی ۷۰ ساله است.مردی که در زمان حیاتش تنها بود بعد از مرگش هم تنها، اگر از درگیریهای شمس آل احمد (برادرش) با سیمین دانشور (همسرش) که در کشمکش میراث خوری؛ کم از حیثیت ادبی جلال نگذاشتند بگذریم؛ باید گفت آقایان امروز نگاهی که از عملکرد جلال دارند فقط و فقط مقاله هایی چون غربزدگی و خسی در میقات است که اتفاقا از معدود آثار ضعیف وی هستند، انگار نه انگار این مرد حرف دیگری هم داشته طوری وانمود می کنند که انگار با رادیکال دو آتیشه مذهبی طرفیم و چیزی که از آن وحشت دارند این است :
جلال بیانگذار کانون نویسندگان ایران است که یکی از مظلوم ترین جمعیتهای پس از انقلاب می باشد افرادی که به هر نحوی یا کشته شدند یا خفه شدند یا در گوشه ای از جهان تبعید شدند ویا در کنج زندانی پوسیدند و مجله هایی چون آدینه که یاران قدیمیش در آن از او یادی داشتند و چهره دیگری از او به جوانان ما معرفی می کردند ممنوع القلم شدند، بازماندگان اطراف آل احمد را ببینید ؛ جلال اگر بود سردمدار حرکت آنها بود مردی از اهل قلم  ولی نه چون این دگر اندیش نویسان امروزی که تا در داخل کشورند مجیز می گویند و چون خارج می شوند رجز می خوانند بلکه وقتی دید تمام نوشته هایش ممنوع چاپ می شود و مجله هایی که در آن قلم می زند را می بندند؛ یک تنه به دفتر نخست وزیر وقت رفت با فریاد بر روی میز آن مردک کوبید و حقش را طلبید. جلال اینگونه بود. می دید و زجر می کشید به همین خاطر هم ذره ذره آب شد.او یک اسطوره بود، اسطوره فریاد با قلم، حداقل اگر جسارت آن بزرگ را ندارید چهره اش را در حد مفلسان و چاکران درگاه پایین نیاورید. بروید جلال را از زبان همفکران هم دوره وی بشناسید.
باربد شمس

دم را غنیمت دان و آنی که آنلاینی را در یاب!

مدتی نتوانستم به وبلاگهای دوستان سر بزنم که واقعا افسوس ولی باعث شد میزان محبوبیت رودلاگ بین ویزیتورهایش را در یابم بدون سر زدن من به وبلاگ کسی این میزان  تقریبا به نصف کاهش داشت. رودلاگ در بهترین حالت ۲۴ ساعت ۱۵۰ وزیتور داشته است؛ اینجاست که می گویم بروم دنبال همان لبو فروشی بهتر است.
از بابک و سوسکی جان و علیرضا و غزل و امیر و هاپوتی که نگران احوال من شدند گه چرا نمی نویسم؛متشکرم.

از جناب آقای علیرضا (شب بارانی) که رودلاگ را درhttp://newhome.weblogs.com ثبت کرد تا هر موقع آپدیت می شویم با ping کردن در آنجا دیگران (از جمله Blogrolling) را با خبر کنیم،متشکریم. این نقص بلاگ اسکای هست که به این ترتیب رفع شد.
 
جناب شکرالهی خوابگرد که در کامنتی بر چند مطلب پیش اظهار تعجب از ربودن قالبش توسط اینجانب داشتند، حق دارند. من بدون هیچ مراعات کپی رایت این کپی قالب را انجام دادم. سر انجامش هم این است که قالب رودلاگ شده شبیه بستنی کاکائویی که اگر عمری بود این قالب را عوض خواهیم کرد. رسیدن به قالبی پایدار چون آرزویی دست نایافتنی هر روز دور تر از ما. ( توضیح : ایشان در کامنتی بر همین مطلب فرموده اند لفظ ربودن بر این کار پسندیده نیست که در جواب عرض کنم به قول اون جک معروف "ربطی نداره، حقیقت که داره"  همچنین  ارداویراف خان جوانمرد شرقی هم که بار دیگر بنده نوازی کردند که فرمایشاتشان را  آویزه گوشمان می کنیم کامنت ایشان را حتما مطالعه بفرمایید)

یه مطلبی من این لابلا ها بگم که رودلاگ دو نفر از همکرانش را به نام مرمر و بابک از دست داد، این دو بزرگوار به دلیل مشغله های شخصی زندگی مدرن، امکان وبلاگری نمی یافتند که هیچ؛ گویا امکان چک نمودن ایمیل را نیز ندارند. فعلا باربد و خانم گل تا بعد...


راستی بازار سخت افزار آپدیت شد لیست قیمت روز سخت افزار در تهران را می خواهید یه کلیک بکنید.

باربد شمس

هجویه!

فعلا بخوانید تا بعدا بگم!
شرایط ظاهری:
ـ داشتن حداقل 54 سال تمام
ـ داشتن حداقل بیست بیل از سی بیل(مدل سی بیل هر چی خفن تر باشد، بهتراست)
ـ بلند کردن مو به اندازه ای که بتوان آن را از پشت بست!!!!
شرایط مالی:
ـ داشتن مقدار زیادی پول در بانکهای خارجکی.
ـ داشتن 22 باب مغازه در جردن!!!!
ـ توانایی خرید اپل نقره ای
ـ داشتن یک عدد روان نویس فرد اعلا برای امضا کردن چک.
شرایط تحصیلی:
ـ داشتن حداقل مدرک فوق دکترا در رشته تعمیر لوازم برقی مخصوصا تلفن، هنگام آتش سوزی.
ـ داشتن حداقل مدرک P.H.Dدر شستن ظروف چینی(حداقل 50 دست)
ـ داشتن مدرک سیکل برای رفتن به سر کار
اگر واجد شرایط بالا هستین، فی الفور تا داغ داغ است، تنور را به نون بچسبونید، تا ما هم براتون یک دست قباله ازدواج با وام مادام العمر صادر کنیم.
خانم گل

کلیشه ،اما تلخ

به اعتقاد کارشناسان مسائل اجتماعی ، پدیده دختران فراری معضلی است که جامعه کنونی ما را دچار بحرانی شدید کرده است. اما متاسفانه علتها و چگونگی پدید آمدن این فاجعه فراموش شده است و قانون و جامعه ، دختر فراری را فردی مجرم می دانند. فرار به منزله نوعی اعتراض برای این دختران می باشد.اعتراض به فحش،کتک و ضرب و جرح، وسواسها ی بی مورد و تعصبهای بی جا.از دید روانشناسان فرار دختران علل روحی دارد.شاید به دنبال آرامشی می گردند که هیچگاه آنرا در کانون خانواده نیافته اند.با اقدام به فرار ، حصار نا امنی خانه را شکسته و رها خواهند شد.آنچه مسلم است، علت اصلی فرار را باید در عمق روابط خانوادگی و بر خورد های رفتاری و عاطفی اعضا ی این کانون مقدس جویا شد.رفتار هایی که نوعی دلزدگی را در دختر فراری بوجود آورده و حس ترغیب را برای تشدید روابط بیرون از خانه در آنها تقویت کرده و نهایتا منجر به ترک خانواده و پناه بردن به خیابان خواهد شد.در این راستا چیزی که حائز اهمیت است، کاهش سن فرار دختران است.درست در مقطعی که باید توانایی ها و استعداد های آنها رشد و شکوفایی یابد، دچار بحران شده و تباه می شوند.
خانم گل

چی؟؟؟؟

چی؟ تغییر؟ نه! اشتباه می کنی ، چشات خوشگل شده!!

خواستگاران دختر!!!!

بر اساس قانون مدنی ایران،ظاهرا حق خواستگاری برای مرد عنوان شده است.و با عنایت به اینکه جنس مذکر همیشه غالب است،همواره مرد از زن خواستگاری می کند.اما این دیدگاه جای اعتراض دارد.با توجه به رشد فکری و اجتماعی زنان ایرانی که در تمام عرصه ها به بهترین وجه خود نمایی می کنند، می توان گفت، پیشنهاد ازدواج از جانب خانمی که شرایط مورد قبول ازدواج را دارد به مردی که او نیز از نظر قانونی و اجتماعی دارای همچین شرایطی است، بلامانع است و نباید در این مقوله برای خانمها محدودیتی قایل شد.شاید در ابتدا قالب سخت فرهنگ سنتی جامعه ما، با این مسئله برخورد مناسبی به دلیل حجب و حیا و خویشتنداری زنانه نداشته باشد.اما این پدیده قدرت و نفوذ زنان رادر جامعه افزایش می دهد و بحث جنسیت که مردان جامعه تنها در حیطه آن می توانند آزادانه خود را به اثبات برسانند،کمرنگتر خواهد شد.
خانم گل

کمی تامل

وقتی بهوش آمدم، متوجه شدم دستها و دهانم را بسته و در حال تجاوز به من است.دو روز بعد بدون اینکه مرا عقد کنند، برایم جشن عروسی گرفتند.
جملات بالا گوشه ای از اظهارات تکان دهنده یک زن خوزستانی در همایش حقوق زنان و کودکان می باشدکه چندی پیش در شهر اهواز در حضور مسئولان استانی و کشوری برگزار شد .در جامعه ای که دین و مساوات حرف اول را می زند، جایگاه زنان ما کجاست؟آبا زن تنها وسیله ای برای ارضای شهوت است؟البته این دید نسبت به زنان، بیشتر در مناطق محروم و شهرستانهای ما به چشم می خورد، آنجا که احقاق حقوق زنان معنی ندارد.با توجه به اینکه در طی سالهای اخیر زنان زندگی سالمتری دارند و حضور فعال خود را در عرصه های مهم کشوری بیش از پیش به اثبات می رسانند،اما هستند زنانی که از بی خانمانی، خشونت، اجحاف و ظلم رنج می برنند.نقش زن در ترویج فرهنگ یک جامعه به عنوان تربیت کنندگان و پرورش دهندگان نسل فردا از اهمیت بالایی برخوردار است.باید به زنان به عنوان پایه و اساس کانون خانواده بهای بیشتری داده شود.اما متاسفانه زن به مثابه زن بودنش، محکوم است.شاید این نوع دید در جامعه کنونی ما کمتر به چشم بخورد،اما در بافت سنتی ما مواردی قابل ذکر است که هنوز ناشی از تبعیض بین زن و مرد می باشد.این تفاوت ها و تبعیض ها از دوران بچگی آغاز می شود تا جایی که دختر خانواده در سن نوجوانی و جوانی ،یک حس انزجار و بد بینی نسبت به جنس مخالف در خود می یابد.آیا نباید حرکتی نو را آغاز کرد، حرکتی به جلو…….
خانم گل