ü مقایسه وانتخاب اولیه شرکتها
جدولی از لیست دستگاها تهیه شد که در آن مارک ،مدل، کمپانی سازنده ،شرکت نمایندگی ،مراکز نصب ،قیمت،استانداردهای اخذ شده و پارامترهای تعیین کننده در کیفیت هر دستگاه مورد بررسی قرار بگیرد.به عنوان مثال دستگاه اتوآنالیزور که از دستگاههای گران قیمت و تعیین کننده بود دستگاهی مثل هیتاچی که مطرح می باشد به صورت نو در بازار نبود و فقط refurbish ان در بازار موجود و حدود 000و000و40 تومان بود .ممکن بود با خرید جنین دستگاهی برای خدمات و کالیبراسیون دچار مشکل سویم که به صلاح نبود .نکات جزئی تر هم مثل مصرف بالای آب مقطر و... هم که وجود داشت. یا دستگاهی مثل beckmanدستگاه فوق العاده ای بود ولی قیمت آن حدود 000و000و100تومان بود و این با بودجه تخصیصی ما جور در نمی امد یا.دستگاهی مثل الکتروکمی لومینسانس قیمت بالایی داشت مصرفی آن از خود دستگاه گران تر بودو مورد استفاده آن سالانه بود از خرید خذف گردید .به عنوان مثال جدول مشخصات دستگاه اتوآنالیزور در زیر آورده شده است.
هنوز دو دلم که بالاخره سیاسی نویس شدم نه؟ و حالا سرم به باد میره یا نه؟ به خاطره همین هست که شاید هم خانم گل صلاح دونسته که دیگه مطلب ننویسه البته خودش میگه نوشتنم نمیاد ولی من میگم شاید همین علتی که که میگم باشه من که مستقیما ازش نپرسیدم ولی خوب دیگه اینجا مطرحش کردم. واقعا حالا که فکر می کنم می بینم اونهایی که دارند انرژی شونو در وبلاگ سر نوشتن مطالب سیاسی هدر می دهند بلا نسبت مغز خر خوردن؛ مگه نق و غر تا حالا در رفتار حاکمان ما سر سوزنی تاثیر داشته که حالا ما هی بگیم آی هوار! فلان کس که سخنگوی فلان ارگان است گفت اینطوری اما بهمنان کس میگه اونطوری ولی آخرش که چی؟ سر نخ دست کسان دیگر در ممالک دیگره و ما بازیچه و قربانی.
یاد اون عاشورایی می افتم که ۸ سال بیشتر نداشتم و شاهد قربانی کردن یه گاو بزرگ بغل یه هئیتی بودم از اول تا آخری که سر گاو رو بریدن این گاوه هیچی نمی گفت تازه دست و پاهاشو هم بسته بودند موقعی هم که کله اش کنده شد یه تکونه آرومی می خورد ولی اون چشمش به همون درشتی سابق داشت به ملت نگاه می کرد. مدتها با خودم فکر می کردم چرا یه صدا هم از خودش در نیاورد. حالا کم کم دارم حس همون گاو رو پیدا می کنم.
نه! دیوونه نشدم.
نگاه کنید به نثر عصبی و هتاکانه وبلاگ های معروف که اخیرا هم همه سیاسی نویس شدند.آخرش هم به دیوانه شدن خودشون ختم میشه و الا عکس العمل به اتفاقات سیاسی داخل و خارج از ایران توی این دوره زمونه واقعا احمقانه است دیگه کدوم خری میره به امید روزهای بهتر در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شرکت کنه؟ یه مشت فرصت طلب حرومزاده با احساسات یه عده بچه ساده لوح بازی کردند باز هم پس از یک مقطع کوتاه همون آش و همون کاسه؛ دیگه مث روز روشنه که دست بیگانه ها هم تو دست اینهاست. اصلا انگار همه می خواهند وضع اینطور بمونه مگه چندسال می خواهیم توی این دنیای لعنتی زندگی کنیم که جوونیمون حروم این آشغال بازیها بشه؟ کدوم دموکراسی؟ کدوم اصلاحات؟ کدوم خواست مردمی؟ به چه امیدی؟ همه اش سراب،سراب خرداد ۷۶ ،سراب اصلاحات ، سراب جنبش دانشجویی، فقط دکانی برای یه مشت رذل بی اصل و نسب که این وسط دنبال منافع خودشون بودند.
خیانت از این بالاتر که یه مشت پیرپاتال به اصطلاح ملی مملکت رو دودر کنند تا چهار تا دانشجو گیر دژخیمان زندان مرتضوی بیفتند و بلایی به سرشون بیاید که ارواح جد و آباءشون جلو چشمشون رژه بره.
یا یه مشت به اصطلاح روشنفکر کله خر از این قماش بشوند اپوزوسیون که تا داخل مملکت بودند یکی به میخ می زدند یکی به نعل حالا که خارج رفتند وق وق راه انداختند که آی لنگش کن! بدون هیچ تئوری، هدف و برنامه، لابد ملت هم باید گوسفند وار پشت سر اونها سینه بزنند.
اینها فعالیت سیاسی نیست بلکه نق و نوق و بهانه جویی و انتقاد بی هدف و بد شکل و بی سلیقه سیاسی است نهایتا گوشت خورشت عاشوراییم.
دیگه من سکوت می کنم به همه اتفاقات مسخره ای که اسمش رو به اشتباه گذاشتند خبرهای سیاسی والا همون گوشت گاو قربونی اسم بهتر و صد البته باشرف تریه.
اردیبهشت ماه یه داستانی نقل کردم به نام ساعت ویژه از نویسنده پر آوازه شل سیلوراستاین
که ترجمه آن به همت نویسنده جوان کشورمون خانم سارا طهوریان انجام شده بود. در آنجا یادی هم کردم از معروفترین اثر سیلورستاین که به ظاهر برای کودکان نوشته شده به نام "بدنبال قطعه گم" شده که شاید اکثر شما با اون آشنا باشید امروز در سایت زیتون ،
لینکی از فلش ساخته شده فارسی این داستان را یافتم که با کیفیت و هنر زیبایی به یاد آوری این کتاب در من انجامید. دیدن آن را به شما توصیه می کنم.(همینطور مطالعه سایر آثار شل سیلورستاین رو که در قطع های کوچک و با تصویر رنگی به شکل ترجمه شعر یا کلمات قصار به همت خانم طهوری چاپ شده است.)
با تشکر از پدرام که این فلش رو ساخته است.
همینجوری.....!!!!!
به مناسبت صدمین مطلب رودلاگ همزمان با ۱۱۱۱۱ (یازده هزار و صدو یازدهمین) بازدیدکننده.
به چه می خندی؟
به بدبختی ملتی که ۳۰۰ سال است به تو تاوان
حماقت سرانشان را می دهند و هنوز هم بازیچه
دست تو هستند؟
(منبع عکس: روزنامه ایران)
بعد التحریر:
مرتضی جان از جانب ما Ping کردند دستشون درد نکنه حقیقتش یادم رفت.(ولی بقیه یادشون نره!!!)
منبع رو هم ذکر کردم که حودر ناراحت نشه ولی از روزنامه ایران برداشتم نه ایسنا اما از طریق صبحانه فهمیدم،چنین عکسی وجود داره.
عجب برنامه خدایی است این Edonkey برای دانلود کردن از فضای اشتراکی، نه کپی رایتی می خواد و نه پولی، هیچی، انواع Crack ها رو راحت میشه اونجا پیدا کرد؛نه این، بلکه هر چیزی؛ واقعا این برنامه با تمام امکاناتی که به کاربر میده از Winmx , Morphius و غیره هم کولاک تره؛ البته اینترنت پر سرعت می خواد ولی نه برای فایلهای کوچک، مثلا من یکی که دیوانه آل پاچینو هستم تمام فیلمهاشو از ۱۹۶۹ تا ۲۰۰۳ دارم دانلودمی کنم...(۱۰ گیگا بایت...)
چند وقت پیش هم که پایتخت رفته بودم یکی از رفیقام که اونجا خدای سی دی بازی است می گفت برای کل مرکز پایتخت دیش گذاشتند و ما سرعت ۱۵۰ کیلو در ثانیه برای دانلود داریم.و کلی با Edonkey صفاست اما گویا فعلا قضیه اشون منتفی شده...
کافه بلاگ ابتکار تازه ای از بابک نادعلی و دوستانش
همیشه از کافه نادری که پاتوق نویسنده های روشنفکری مثل جلال آل احمد و صادق هدایت و این تیپ آدمها بوده خوشم می اومد ولی افسوس که نه سن من قد می دهد که آن روزها را یادم باشه و نه دیگه این جور چیزها مده یه همچین جایی با این هدف برای وبلاگ نویسان به همت بابک نادعلی نویسنده آماتور و دوستانش ترتیب داده شده و روز یکشنبه نیز افتاحیه آن بود (میدان محسنی - برج بیژن - طبقه اول - واحد ۳۲)
بابک قصد انجام ابتکاری از این دست رو داشت و پیشنهاد همکاری هم رد وبدل کرده بودیم ولی گرفتاریهای روزمره به من مجال نداد در خدمتشون باشیم. الان هم که خیلی از تهران دورم شاید روزی که برگشتم اولین جایی که برم کافه بلاگ باشه.
با آرزوی موفقیت برای او و دوستانش.
در وبلاگ رویا صدر(بی بی گل) خوندم که مجسمه کاوه آهنگر که توسط شورای شهر سابق اصفهان در میدان آزادی نصب شده بود توسط شورای شهر جدید پایین کشیده شد.
از یک دیدگاه این اتفاق دور از ذهن نبود وقتی ملت قهر کردند و در انتخابات شوراها شرکت نکردند تا اقلیت بنیادگرا به قدرت برسند باید پای لرز عواقب اون هم بنشینند من یکی که در انتخابات پا عقب نکشیدم چون به هر حال این کورسوی دموکراسی لااقل امکان انتخاب بد از بدتر رو به ما میده حالا داشته باشید انتخابات مجلس هشتم در اسفند امسال و انتخابات ریاست جمهوری ۸۴را، اگر مثل شوراها بشه که فاتحه!!، بعضی ها میگن بهتر! اینجوری اعتراضات و کج نمایی حکومت ایران بهتر نمایش داده میشه ولی من اینطور فکر نمی کنم حتی اگه آدمهایی به بدی صدام هم به قدرت برسند آخرش باید یه جرج بوشی بیاد تا منجی ما بشه یا نه؟ که اون روز اگه بیاد، باید خون به حال این مملکت گریه کرد.
از یک دیدگاه دیگه برداشتن مجسمه کاوه آهنگر از میدان آزادی اصفهان به نوعی در امتداد تفکر امثال خلخالی هاست که پس از انقلاب بهمن می خواستند فردوسی رو نبش قبر کنند و هنوزم نمی ذارند ۴ تا دونه سایبون روی تخت جمشید کشیده بشه که باد و بارون و آفتاب اون رو از بین نبره.
و از دیدگاه آخر باید بگم که من در همین وبلاگ مطلبی در مورد سخنرانی احمد شاملو پیرامون تحریف تاریخ ایران باستان در شاهنامه فردوسی داشتم همونجا هم گفتم که کاوه یه لمپن چماق بدست بود و ضحاک هم تنها پادشاه از میان مردم برخاسته، ولی خون فرهی جناب فریدون!!! بر خواست همه ایرانیان چربید و به زور درفش کاوه خان، ضحاک، لقب مار به دوش و عرب و بد طینت به خود گرفت و فریدون نوجوان و با عرضه!!!! به تخت شاهنشاهی ملک باستانی ایران نشست. حقت بود کاوه! مجسمه ات بخورد تو سر همون شورای شهری های دوم خردادی نخاله اصفهان.
باربد شمس
"چنین گفت فردوسی پاکزاد که ..." ، در بخش قبل نگاه اجمالی بر بازتاب سخنرانی شاملو داشتم حالا قصد بیان اصل مطلب را دارم:
جای جای تاریخ ایران باستان و اساطیر آن (که اساس بخش اول شاهنامه نیز می باشد) آکنده از تحریف و دستکاری و غرض ورزی شخصی مورخین و همینطور شخص ابوالقاسم فردوسی است.در دوره ای،جامعه ایران رو به طبقاتی شدن می رفته و نمایندهی این طبقاتی شدن هم جمشید و فریدون اند،در میان این دو تن، کسی یک دفعه انقلاب می کند، می آید و آن نظم اجتماعی در حال تکامل را به هم می ریزد. و دوباره جامعه را بر می گرداند بهحالتاولیهاش، اما طبیعی است که چون خود فردوسی دهقان است و دهقانها باز ماندهی فئودالهای دوره ساسانی هستند، علاقه ندارد از این صحبت کند، یعنی فردوسی دلش نمی خواهد که این شائبه را ایجاد کند که میشود زمینها را از مالکها گرفت و داد به تودهی مردم. فردوسی نه تنها این طور فکر نمی کرد بلکه به هیچ وجه علاقهای به این زمینهها نداشت، به خصوص دلش می خواست شاهنشاهی قدیم ایران زنده شود، همان فر و همان شکوه به وجود بیاید و بههمین دلیل است که در نامهی رستم فرخزاد شما میبینید شدیداً از این که منبر با تخت برابر شده، ناراحت است و هیچ وقت دلش نمیخواهد که منبر و تخت با هم برابر شود، او دلش می خواهد آن تخت شاهی ِساسانی یا ایرانی ِپیش از اسلام بماند و قدرت داشته باشد و آن زندگی دوباره برگردد. تمام آن نامه، تأسف بر گذشته ی ایران است، در حالی که در دوره او که دوره سامانیان هم هست نه دوره ی غزنویان، شاهنامه به طور عمده در دوره سامانیان سروده شده، در دورهی او، ایران یکی از درخشانترین روزگاران خودش را طی می کند برای این که چه سامانیان، چه قبل از آنها، آل عراق در خراسان بسیار مردم خوبی بودند، یعنی می توان گفت جزو بهترین پادشاهان ایران بودند، پادشاهان آل عراق که اصلا فرشته بودند، درواقع نظیر آنها بسیار کم پیدا می شود. همانهایی که آئین سیاوش داشتند و لقب یکیشان هم سیاوش فر است.فردوسی در چنان دورهای زندگی می کرد، اما با همهی این ناراحت بود و طبیعی است که به آن زندگی اشتراکی که گفتم در ماجرای ضحاک هست، بی علاقه باشد، نه تنها بی علاقه باشد بلکه ضد آن باشد،تمام شاهان ساسانی، ازآن اوّل، اردشیر بابکان، خودشان را صاحب این فّر می دانستند تا آن تو سری خورهای آخرین که در واقع بازیچهی دست حکومت بودند، همه اینها خودشان را صاحب فّر می دانستند. چنین نبود که مردم بیایند تصمیمی بگیرند که این پادشاه خوبی بود، پس فّر دارد، آن یکی پادشاه بدی بود و ظالم بود فّر ندارد، حتا بعضی هاشان چیزی بالاتر از فّر هم دارند. مثلا بهرام گور. بهرام گور تمام آن کارهایی که می کند و تمام آن داستانهایی که راجع به او هست، اینها مقدار زیادی بار اساطیری دارد، مثلا بهرامگور به این دلیل لقبش شده گور، که گورخر شکار می کرده، دقیقاً شکار گورخر یک چیز اساطیری است و نشانهی قدرت و غلبه است. چرا؟ برای این که عین این صفات را بهرام ایزد در اوستا دارد، در میان این پادشاهان خودخواه، مردی که نماینده حس اشتراکی ملت است به نام ضحاک بر می خیزد، به هزار و یک افترا، تبدیلش می کنند به دیو سه سر و سر انجام به دست کاوه نابود می شودو کاوه شجاع قلب نیز فر پادشاهی را ارزانی فریدون کبیر (پسر بچه﴾می نماید، کاوه بر خلاف فرمایشات فردوسی شجاع قلب درفش بدست نبوده بلکه نماینده قشر لمپن و شاه پرست و ضد مردمی بوده که مقابل خواست ملی ملتی که در مردی بنام ضحاک متجلی می شود می ایستد و بار دیگر حکومت را به پسران خدا ( فر پادشاهان ایران) می سپارد گویا این چماق بدست در تاریخ فقط همین وظیفه را داشته و چقدر تاریخ حکایت عجیبی است (مقایسه کنید فریدون را با پهلوی دوم ، کاوه را با شعبان بی مخ و ضحاک را با مصدق و تصور کنید چاکری نیز از درگاه آریا مهری قصد نقل نهضت ملی نفت را می داشت آیا نتیجه آن چیزی بهتر از دست پخت فردوسی می شد؟)
اگر علاقه و فرصتی بود در بخشی دیگر نگاه عمیقتر و موشکافانه تری از زوایای دیگر بر تحریفهای تاریخی شاهنامه از آن جمله بردیای دروغین و... می پردازم.
توضیح:
بعضی دوستان لطف داشتند کامنت گذاشتند ولی گویا سوء تفاهمی پیش آمده:
۱. به هیچ عنوان کلمه جامعه اشتراکی را با جوامع کمونیستی یکی تلقی نکنید منظور من جامعه ای بوده در مقابل جامعه طبقاتی و تبعیض گرانه ای که پادشاهان ایران بوجود آورده بودند. جامعه اشتراکی یک جور جمهور و اجماع را شامل می شود.
۲.کسی نگفت شاهنامه تحریف شده بلکه تاریخ به دست فردوسی تحریف شده که تجلی این تحریفها در شاهنامه مشهود است.
باربد شمس
شاملو چیزی حدود سیزده سال پیش، در دانشگاه برکلی سخنرانی می کند که بعدها عنوان «نگرانی های من» را به خود می گیرد که در گرد و غبار تبلیغات این سال های اخیر بیش تر به ناسزاهای شاملو به فردوسی، به شاهنامه، به فرهنگ «پارسی»، زیر پا گذاشتن ارزش های ملی و ... تغییر نام داده است؛ شاملو آماج حملات قرار می گیرد. فرصت طلبانی چون عطاا...مهاجرانی تسویه حسابهای فکری،ایدئولوژیک،ادبی و غیر ادبی خود را با لجن پراکنی به این مرد بزرگ به اوج می رسانند (نگاه کنید به کتاب گزند باد از همین شخص) و در حرکتی کودکانه فردوسی و <<شاه>>نامه اش که در اول انقلاب قرار بود به دست خلخالی نبش قبر شود و نابود گردد؛ بار دیگر با رستم و سهراب به میان کتابهای درسی راه می یابد. متن کامل سخنرانی هرگز در ایران چاپ نمی شود و فقط تکه هایی از آن جهت معرفی شاملو به عنوان دشمن عظمت چندین هزار ساله بیان می گردد. حتی استادانی که آن زمان در مجله آدینه قلم می زدند در صف مخالف ایستادند و کسانی که وی را استاد شاملو خطاب می گردند سکوت اختیار کردند، و شاملو تنهای تنها... سخنرانی که می بایست ماندگار شود همانجا دفن می گردد و همزمان شاملو به محاکمه کشیده می شود و با رذالت محض در لجن برنامه هایی چون هویت تخریب و ترور شخصیت می گردد.امروز دیگر آن مرد بزرگ در میان ما نیست ولی ماندگاری سخنش در عصر قحط الرجال ما هر روز بیشتر از روز قبل مشخص می گردد...
در بخش بعد به چکیده سخن شاملو درباره تحریف تاریخ به دست فردوسی می پردازم.
باربد شمس
در وبلاگ مشاهیر مطلبی راجع به جلال آل احمد خواندم هر چند اصلا حق مطلب را ادا نکرده بود و تنها خلاصه بیوگرافی ناقصی از وی بود. در هر حال بهانه ای شد تا از جلال آل احمد سخنی بگویم، مردی که از دوران کودکیم ذهنم را مشغول کرده است. مردی که اگر کتاب سنگی بر گوری اش را بخوانی از این همه راحتی بیان در مواردی که درک آن برای ما ایرانیان متعصب به مسائل پوچ غیر ممکن است ؛مسائلی که قرنهاست به نام عرف و شرع چون زنجیر هایی در بندمان کرده؛حیرت می کنی.مردی که اگر آخرین عکسش را ببینی(۴۶ سالگی) فکر می کنی پیرمردی ۷۰ ساله است.مردی که در زمان حیاتش تنها بود بعد از مرگش هم تنها، اگر از درگیریهای شمس آل احمد (برادرش) با سیمین دانشور (همسرش) که در کشمکش میراث خوری؛ کم از حیثیت ادبی جلال نگذاشتند بگذریم؛ باید گفت آقایان امروز نگاهی که از عملکرد جلال دارند فقط و فقط مقاله هایی چون غربزدگی و خسی در میقات است که اتفاقا از معدود آثار ضعیف وی هستند، انگار نه انگار این مرد حرف دیگری هم داشته طوری وانمود می کنند که انگار با رادیکال دو آتیشه مذهبی طرفیم و چیزی که از آن وحشت دارند این است :
جلال بیانگذار کانون نویسندگان ایران است که یکی از مظلوم ترین جمعیتهای پس از انقلاب می باشد افرادی که به هر نحوی یا کشته شدند یا خفه شدند یا در گوشه ای از جهان تبعید شدند ویا در کنج زندانی پوسیدند و مجله هایی چون آدینه که یاران قدیمیش در آن از او یادی داشتند و چهره دیگری از او به جوانان ما معرفی می کردند ممنوع القلم شدند، بازماندگان اطراف آل احمد را ببینید ؛ جلال اگر بود سردمدار حرکت آنها بود مردی از اهل قلم ولی نه چون این دگر اندیش نویسان امروزی که تا در داخل کشورند مجیز می گویند و چون خارج می شوند رجز می خوانند بلکه وقتی دید تمام نوشته هایش ممنوع چاپ می شود و مجله هایی که در آن قلم می زند را می بندند؛ یک تنه به دفتر نخست وزیر وقت رفت با فریاد بر روی میز آن مردک کوبید و حقش را طلبید. جلال اینگونه بود. می دید و زجر می کشید به همین خاطر هم ذره ذره آب شد.او یک اسطوره بود، اسطوره فریاد با قلم، حداقل اگر جسارت آن بزرگ را ندارید چهره اش را در حد مفلسان و چاکران درگاه پایین نیاورید. بروید جلال را از زبان همفکران هم دوره وی بشناسید.
باربد شمس
امروز هرچی پابلیش می کنم سه سوت آرشیو میشه!!!!!
مطالب خرداد ماه هم که امروز صبح ناگهان آرشیو شد.
در هر حال فرصت خوبی پیش اومد یه سر و سامونی به آرشیو و قالب اون بدم.
اولین فرصت میرم از احسان یه هاست می خرم که رودلاگ هم دات کام شه!
هرچند قصد داشتم تا به ۳۰۰ ویزیتور در روز نرسم این کار رو نکنم ولی مثل اینکه این بلاگ اسکای شوخی داره. برای Admin ایمیل زدم همینطور هم برای این گروه بلاگ اسکای که این همه براش گلو پاره کردم و به ایمیلهاش جواب دادم ولی دریغ از یک بایت پاسخ، دیگه به این بلاگ اسکای امیدی نیست.
... باید امشب بروم.