رودلاگ

جریانی همچون رود بر بستر وبلاگ، از زمستان 81 ، باربد شمس

رودلاگ

جریانی همچون رود بر بستر وبلاگ، از زمستان 81 ، باربد شمس

یی

ü      مقایسه وانتخاب اولیه شرکتها

 جدولی از لیست دستگاها تهیه شد که در آن مارک ،مدل، کمپانی سازنده ،شرکت نمایندگی ،مراکز نصب ،قیمت،استانداردهای اخذ شده و پارامترهای تعیین کننده در کیفیت هر دستگاه مورد بررسی قرار بگیرد.به عنوان مثال دستگاه اتوآنالیزور که از دستگاههای گران قیمت و تعیین کننده بود دستگاهی مثل هیتاچی که مطرح می باشد به صورت نو در بازار نبود و فقط refurbish ان در بازار موجود و حدود 000و000و40 تومان بود .ممکن بود با خرید جنین دستگاهی برای خدمات و کالیبراسیون دچار مشکل سویم که به صلاح نبود .نکات جزئی تر هم مثل مصرف بالای آب مقطر و... هم که وجود داشت. یا دستگاهی مثل beckmanدستگاه فوق العاده ای بود ولی قیمت آن حدود 000و000و100تومان بود و این با بودجه تخصیصی ما جور در نمی امد یا.دستگاهی مثل الکتروکمی لومینسانس قیمت بالایی داشت  مصرفی آن از خود دستگاه گران تر بودو مورد استفاده آن سالانه بود از خرید خذف گردید .به عنوان مثال جدول مشخصات دستگاه اتوآنالیزور در زیر آورده شده است.

عقلم...


هنوز 18 سالم نشده بود که دندان عقلم را کرم خورد که خورد که خورد، که خورد؟

از تخم صفی...

اگر اسماعیل پسر صفی از بطن ننه اش پس نمی افتاد الان مذهب ما چی بود؟؟؟؟؟

Box

وقتی توی باکسی 'گذاشتت توی یه باکس ، توی باکسی، درت نمی آره که، توی باکسی
بخوای هم تقدیر : این ذات تنبلی نمی ذاره،
توی باکسی
شانس هم نمی آری

نوستال رودلاگ...

نزدیک 5 سال از ایده شروع این وبلاگ می گذره به یاد دوستانی چون بابک و مریم و نسترن که در مقاطعی در نوشتن این وبلاگ با من همکازی داشتند؛ به خونه تکونی اساسی در مجموع وبلاگ داشتم. شاید اگر یه بار دیگه زمان بر می گشت هرگز هیچکدام از این مطالب رو پابلیش نمی کردم به جز این که همیشه برام تازه است:

"مات به گوشه ای خیره شده بود. موهای حنایش که از کنار روسری گل گلیش بیرون زده بود، صورت سفید و چروکیده شو مث یک قاب طلایی سرخ زینت می داد. گفتم: بی بی!
اصلا محلم نذاشت. فکر کنم گوش هم نداد.
روحی داشت تو تراس گریه می کرد. اخمامو تو هم کردم و گفتم : بسه دیگه تو هم.
چه نمایی داشت درختهای سبز و بلند بیرون، یک پارچه سبز. آبان ماه بود ولی سبزِ سبز...
گلدون شیشه ای زمخت روی میز کنار تخت خیلی تو ذوق می زد. از همون اول به نظرم زیادی می اومد.
- کی اینو گذاشته اینجا.
خواستم برش دارم آرنجم به پارچ آب روی میز خورد و شترق پخش زمین شد.
- بیا ببین چی شد. از بس گریه می کنی... اینجا جارو پیدا نمی شه؟... این تلفن من زنگ میزنه؛ بیا یک دقیقه؛ ببین این تیکه های شیشه همه جا پخش شده یک کاری کن.
الو...الو... سلام! قربانت... نه!...نه!...مگه چنده؟... آخ آخ... اومدم اومدم.
روسریشو ماچ کردم. عادتم بود. یاد بچگی هام می افتم. همیشه وقتی قصه می گفت من می رفتم روی کولش سوار می شدم که موها شو بو کنم.
- بی بی جون! من باس برم. خدا حافظ! دفعه بعد زودتر میام. این سرمهاتم اینقده نکن نگا کن چقده دستات سیاه شده.
از پله ها که می رفتم پایین دکتر حکمتی داشت می اومد بالا. دیگه حوصله نداشتم باهاش حرف بزنم. می دونم که بهتر نمیشه چرا خودمو گول بزنم. تو پیاده رو برگهای زرد پاییزی قرچ قرچ زیر پام صدا می دادند. آبان ماه بود ...زردِ زرد...

۲۰ آذر ۱۳۷۷( تقدیم به روح سبز بی بی که خاطرات کودکیم با یاد او عجین است)"

...

...

یه وقفه کوتاه!

ببخشید من یه مدتی نیومدم به این وبلاگ سری بزنم تقریبا یه ۲ سال و ۴ ماه میشه خلاصه با عرض معذرت دوباره برگشتم.

من گاو مش حسنم

هنوز دو دلم که بالاخره سیاسی نویس شدم نه؟ و حالا سرم به باد میره یا نه؟ به خاطره همین هست که شاید  هم خانم گل صلاح دونسته که دیگه مطلب ننویسه البته خودش میگه نوشتنم نمیاد ولی من میگم شاید همین علتی که که میگم باشه من که مستقیما ازش نپرسیدم ولی خوب دیگه اینجا مطرحش کردم. واقعا حالا که فکر می کنم می بینم اونهایی که دارند انرژی شونو در وبلاگ سر نوشتن مطالب سیاسی هدر می دهند بلا نسبت مغز خر خوردن؛ مگه نق و غر تا حالا در رفتار حاکمان ما سر سوزنی تاثیر داشته که حالا ما هی بگیم آی هوار! فلان کس که سخنگوی فلان ارگان است گفت اینطوری اما بهمنان کس میگه اونطوری ولی آخرش که چی؟ سر نخ دست کسان دیگر در ممالک دیگره و ما بازیچه و قربانی.
یاد اون عاشورایی می افتم که ۸ سال بیشتر نداشتم و شاهد قربانی کردن یه گاو بزرگ بغل یه هئیتی بودم از اول تا آخری که سر گاو رو بریدن این گاوه هیچی نمی گفت تازه دست و پاهاشو هم بسته بودند موقعی هم که کله اش کنده شد یه تکونه آرومی می خورد ولی اون چشمش به همون درشتی سابق داشت به ملت نگاه می کرد. مدتها با خودم فکر می کردم چرا یه صدا هم از خودش در نیاورد. حالا کم کم دارم حس همون گاو رو پیدا می کنم.
نه! دیوونه نشدم.
نگاه کنید به نثر عصبی و هتاکانه وبلاگ های معروف که اخیرا هم همه سیاسی نویس شدند.آخرش هم به دیوانه شدن خودشون ختم میشه و الا عکس العمل به اتفاقات سیاسی داخل و خارج از ایران توی این دوره زمونه واقعا احمقانه است دیگه کدوم خری میره به امید روزهای بهتر در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شرکت کنه؟ یه مشت فرصت طلب حرومزاده با احساسات یه عده بچه ساده لوح بازی کردند باز هم پس از یک مقطع کوتاه همون آش و همون کاسه؛ دیگه مث روز روشنه که دست بیگانه ها هم تو دست اینهاست. اصلا انگار همه می خواهند وضع اینطور بمونه مگه چندسال می خواهیم توی این دنیای لعنتی زندگی کنیم که جوونیمون حروم این آشغال بازیها بشه؟ کدوم دموکراسی؟ کدوم اصلاحات؟ کدوم خواست مردمی؟ به چه امیدی؟ همه اش سراب،سراب خرداد ۷۶ ،سراب اصلاحات ، سراب جنبش دانشجویی، فقط دکانی برای یه مشت رذل بی اصل و نسب که این وسط دنبال منافع خودشون بودند.
خیانت از این بالاتر که یه مشت پیرپاتال به اصطلاح ملی مملکت رو دودر کنند تا چهار تا دانشجو گیر دژخیمان زندان مرتضوی بیفتند و بلایی به سرشون بیاید که ارواح جد و آباءشون جلو چشمشون رژه بره.
یا یه مشت به اصطلاح روشنفکر کله خر از این قماش بشوند اپوزوسیون که تا داخل مملکت بودند یکی به میخ می زدند یکی به نعل حالا که خارج رفتند وق وق راه انداختند که آی لنگش کن! بدون هیچ تئوری، هدف و برنامه، لابد ملت هم باید گوسفند وار پشت سر اونها سینه بزنند.
اینها فعالیت سیاسی نیست بلکه نق و نوق و بهانه جویی و انتقاد بی هدف و بد شکل و بی سلیقه سیاسی است نهایتا گوشت خورشت عاشوراییم.
دیگه من سکوت می کنم به همه اتفاقات مسخره ای که اسمش رو به اشتباه گذاشتند خبرهای سیاسی والا همون گوشت گاو قربونی اسم بهتر و صد البته باشرف تریه.

قطعه گم شده

اردیبهشت ماه یه داستانی نقل کردم به نام ساعت ویژه  از نویسنده پر آوازه شل سیلوراستاین
که ترجمه آن به همت نویسنده جوان کشورمون خانم سارا طهوریان انجام شده بود. در آنجا یادی هم کردم از معروفترین اثر سیلورستاین که به ظاهر برای کودکان نوشته شده به نام "بدنبال قطعه گم" شده که شاید اکثر شما با اون آشنا باشید امروز در سایت زیتون ،
لینکی از فلش ساخته شده فارسی این داستان را یافتم که با کیفیت و هنر زیبایی به یاد آوری این کتاب در من انجامید. دیدن آن را به شما توصیه می کنم.(همینطور مطالعه سایر آثار شل سیلورستاین رو که در قطع های کوچک و با تصویر رنگی به شکل ترجمه شعر یا کلمات قصار به همت خانم طهوری چاپ شده است.)
با تشکر از پدرام که این فلش رو ساخته است.

همینجوری...

همینجوری.....!!!!!
به مناسبت صدمین مطلب رودلاگ همزمان با ۱۱۱۱۱ (یازده هزار و صدو یازدهمین) بازدیدکننده.

آفتاب آمد دلیل آفتاب...


این هم دلیلی بر صحت استدلال ما
عکس: تقدیر از شیرین عبادی در دانشگاه امیر کبیر در حضور ملکی و پیمان

بعدالتحریر:
میشه واضحتر بگید استدلالتون چی بود؟
باربد: این خانم به هیچ عنوان قابلیت یک لیدر سیاسی در شرایط فعلی حاکم بر جو ایران را ندارد، بر خلاف نظر بعضی ها اصلا هم اهل معامله و چونه زنی برای ورود به دنیای سیاست نیست، چون اصلا ظرفیت این امر در ایشان دیده نمی شود. اگر هم گهگاه له یا علیه مسئله ای اظهارنظر می کند بیان افکار شخصی است بدون اغراض و دور اندیشی کثیف رایج بر ادبیات سیاسی ایران.

خنده!

به چه می خندی؟
به بدبختی ملتی که ۳۰۰ سال است به تو تاوان
 حماقت سرانشان را می دهند و هنوز هم بازیچه
دست تو هستند؟
(منبع عکس: روزنامه ایران)

بعد التحریر:
مرتضی جان از جانب ما Ping کردند دستشون درد نکنه حقیقتش یادم رفت.(ولی بقیه یادشون نره!!!)
منبع رو هم ذکر کردم که حودر ناراحت نشه ولی از روزنامه ایران برداشتم نه ایسنا اما از طریق صبحانه فهمیدم،چنین عکسی وجود داره.

Edonkey

عجب برنامه خدایی است این Edonkey برای دانلود کردن از فضای اشتراکی، نه کپی رایتی می خواد و نه پولی، هیچی، انواع Crack ها رو راحت میشه اونجا پیدا کرد؛نه این، بلکه هر چیزی؛ واقعا این برنامه با تمام امکاناتی که به کاربر میده از Winmx , Morphius و غیره هم کولاک تره؛ البته اینترنت پر سرعت می خواد ولی نه برای فایلهای کوچک، مثلا من یکی که دیوانه آل پاچینو هستم تمام فیلمهاشو از ۱۹۶۹ تا ۲۰۰۳ دارم دانلودمی کنم...(۱۰ گیگا بایت...)
چند وقت پیش هم که پایتخت رفته بودم یکی از رفیقام که اونجا خدای سی دی بازی است می گفت برای کل مرکز پایتخت دیش گذاشتند و ما سرعت ۱۵۰ کیلو در ثانیه برای دانلود داریم.و کلی با  Edonkey صفاست اما  گویا فعلا قضیه اشون منتفی شده...

شیرین عبادی نازنین سمبل...

سه شنبه شب بود و به پرواز نرسیده بودم،خسته و ناراحت تا آژانس ندیم رفتم که ناگهان با گروهی تقریبا ۱۰۰۰ نفره از زن و دختر و تک وتوک جوون گل به دست یه در حال خوندن سرود ای ایران بودند مواجه شدم. دیروز در روزنامه شرق خونده بودم که قراره از عبادی فردا در فرودگاه استقبال بشه و فریبرز رییس دانا هم سخنرانی بکنه تصورش رو هم نمی کردم شانسی به طورشون بخورم چون همیشه خودمو از این نوع تجمعات دور نگه می دارم. قیافه سانتی مانتال جمعیت نشون از یک تیپ خاص می داد که خواستار نوعی تجمع سیاسی آرام به سبک اروپایی باشند شعار های   - عبادی نازنین سمبل ایران زمین  - شعار عبادی عدالت، آزادی هم صحه ای بر این نظر بود. جمعیت زنان مستقل ایران در بین جمعیت اعلامیه پخش می کردند که متن اون تبریک این جایزه صلح فقط به آن دسته از حامیان فیمنیسم در چهارچوب تعریف شده خودشان بود (فکر کنم فقط شامل همون نویسندگانش می شد) رییس دانا  و دور و بریهایش با قایم موشک بازی به بهانه اینکه این ترمینال ۲ محل ورود عبادی نخواهد بود به سمت ترمینال ۳ !!!!! (ترمینال حجاج) رهسپار شدند. جمعیت همچنان زیاد میشد ظرف ۱ ساعات به ۱۰۰۰۰ نفر رسید گروه گروه مردم به سمت فرودگاه می اومدند سپاه آماده باش داده بود پلیس به جمعیت نزدیک نمی شد ولی از مردمی که پشت عوارضی فرودگاه خارجی که ۵۰۰ متری تا ترمینال فاصله داره جمع شده بودند نهیب میزد که متفرق شید. ساعت از ۱۰ هم گذشت دیگه امیدی به اومدن عبادی نبود پرواز ساعت ۹:۲۰ باید می نشست. دیگر چهره ای مردم سانتی مانتال نبود  همه نوع تیپ دیده میشد حتی طرفذارهای قرمز و آبی که برای روز جمعه در حال تمرین تشویق تیمشون بودند. عدم وجود برنامه ریزی ، سر در گم بودن مردم کاملا مشهود بود. شعارها تبدیل شده بود به - رفراندوم...رفراندوم...راه نجات مردم  - ایرانی میمیرد ذلت نمی پذیرد. - خاتمی...خاتمی... خجالت،خجالت.
 من خسته تر از همیشه به سمت خانه راه افتادم تمام مسیرهای منتهی به فرودگاه رو بسته بودند حتی میدون آزادی مسیر شرق به غرب رو ... راننده تاکسی می گفت آدمهایی هستند که دارند از آریا شهر میان طرفه فرودگاه. پیرزن و پیرمردی که به سمت فرودگاه می رفتند از من درباره اوضاع پرسیدند  بهشون توصیه کردم نرید ولی عزمشون راسخ بود. زن مایوسی که همراه من برمیگشت می گفت همش زیر سر این رژیمه دوباره ملت گول زدند حتما یواشکی از فرودگاه خارجش کردند.
مرد جوانی که جلوی تاکسی نشسته بود پرسید کی رو؟
- عبادی
- عبادی دیگه کیه؟
و ما شروع کردیم تا بازهم بزرگ کنیم یه نفر دیگه تو ذهن مردم و در سر زبون بیاندازیم اسمی که به گوش عامه غریبه است تا به گوششون فرو کنند که فلانی چقدر آدم مهمیه و خارجی ها براش فلان کردند و بهمان و هزار امید ببندیم و تکرار کنیم این قصه را.

بعد از ملاحظه ۸ نظر:
به نظر میاد بعضی از دوستانم مطلب فوق را حمل بر حسودی و کج اندیشی و دید سیاه انتقادی من دانسته اند. حق با آنهاست چون من قصد ندارم خودم را توجیه کنم. این خانم را اصلا تخته پاره ای که ایرانیان مجبور به آویزان شدن به او باشند نمی دانم و اصولا ظرفیت کاریزماتیک (رهبری جریان خاص یا اپوزوسیون) در نیل به اهداف دموکراتیک را نیز در ایشان نمی بینم.
مطمئن باشید تا ۶ ماه دیگر چنان غباری بر خاطره ها بگیرد که خودتان هم باور نکنید.

روزمره

۱. ندای به اصطلاح عدالت برای افسانه نوروزی
یک بار دیگر فلانکسک را آزاد کنید نامه! حالا اون کوفی عنان بلانسبت الاغ خودش را زده به نفهمی این نامه ها را امضا می کند من و تو ایرانی چرا گول این ادا اصول ها را می خوریم یک پارچه و هم صدای این هوچی گرهای یک شبه سبز شده که معلوم نیست از قوطی کدوم عطار در اومده می شویم.
خانه از پای بست ویران است، خواجه در بند نقش ایوان است. ما که میدانیم قوانین قضایی حکومتی مان چیست ، حقوق زنانمان چیست ،با چه منبعی، ازکجا، کی و توسط کی؟ تدوین شده و چه شکلی هست . آیا قابل تغییر و اصلاح است یا به نام خدا ثبت شده و تمام. پس دیگه چرا لقمه دور سر بچرخانید، یکی به نعل بزنیم و یکی به میخ؟؟؟ 
ریشه این قوانین تبعیضی و ضد بشری را بیابید و در حل آن بکوشید بحث افسانه و پروانه نیست اینها سروصدای تبلیغاتی برای پر کردن یک سری اراجیفاست در بولتن های خبری کثافت های غربی که از خون من وتو ارتزاق می کنند برایمانندای آزادی سر می دهند همین! شما همنوای روباهان نشوید و ارزان نفروشید.

۲. نامه سید ابراهیم نبوی به هیچ کس در مورد وضعیت وخیم محسن سازگارا
مثل روز برایم روشن است که سید ابراهیم از این نوشته هم مثل سگ پشیمان می شود. ولی حیف که جوشی و احساساتی است باید به او گفت یک بار بنویس دو بار بخوان دو روز آن را در کشو میزت نگه دار یک استراحت چند ساعته بکن و یک لیوان آب بخور سپس ببین نامه ات را در ملا عام می گذاری یانه جواب روشن است. حرفهای تازه ای نزده، فقط خودش را خراب تر کرده همین! یکی نیست بگوید کدوم نامه به هیچ کس تو که در تمام متنت مخاطب ندا می کنی؟
با این کارها ره به جایی نمی بری، امر برت مشتبه شده، بوق و کرنای مصنوعی آنجا به تو  باورنده که علی آباد هم شهری است. و الا ما میدانیم تو از کدام قماش بودی و هستی.

۳. حمله الکترونیک ایران به سامانه مرکزی برق اسرائیل
ماخذ
: روزنامه "هاآرتص".
هدف: اقدام ایرانی‌‏ها جهت قطع جریان برق اسرائیل و اغتشاش دائمی در آن.
عملیات: ارسال حجم بسیار عظیمی از ویروس‌‏های رایانه‌‏ای و نامه‌‏های الکترونیک به نشانی این شرکت بر روی شبکه اینترنت بوده است که با هدف تخریب نیروی آن.
نتیجه: عملیات‌‏ایران خسارت چندانی به این شرکت وارد نکرده است.
تفسیر:
۱.متاسفم که این اقدامهای احمقانه بچه گانه به نام ایران نوشته می شود نه مشتی ابله
۲.نتایج این حرکات سخیف فقط تلخ خندی مسخره بر لب می نشاند و تکان سری به تاسف
۳. بیچاره اسرایئل که امکان مقابله به مثل ندارد زیرا هیچ چیز ایران بر اینترنت استوار نیست.

انجمن وبلاگ نویسان ایران

بر اساس خبری از ایسنا : ...محمد ملکی از اعضای هیات موسس انجمن وبلاگ‌نویسان ایران در گفت‌وگو با خبرنگار سرویس IT خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) در خصوص نحوه شکل‌گیری این انجمن گفت: با توجه به تصمیم جمعی از وبلاگ‌نویسان مبنی بر تشکیل این انجمن در قالب NGO، اساسنامه‌ای تدوین و به تایید هیات موسس رسید که اکنون در مرحله درخواست مجوز از وزارت کشور میباشد ....هیات موسسین این انجمن به همراه حدود 30 نفر از نمایندگان گروههای وبلاگ‌نویس، به عنوان تصمیم‌گیرندگان فعلی این انجمن تا زمان تشکیل ارکان دیگر محسوب می‌شوند که پس از ثبت انجمن، وظایف به هیات امناء واگذار می‌شود....www.blogger82.persianblog.com : متن کامل اساسنامه و اهداف انجمن در وبلاگ
تفسیر:
من نظرم را علیرغم همه غش و ضعف ملت در کامنت وبلاگ اساسنامه که به به! و چه جه! ابراز کردم:
من کاملا مخالفم. اولا آن ۳۰نفرکه به عنوان نماینده جامعه وبلاگ نویسی تصویب نامه داده اند از کجا و با چه مجوزی مشروعیت یافته اند. وبلاگ دنیایی مجازی است انتخابات و تعیین نمایندگانش نیز بایستی به جای فرمایشی بودن به طور گسترده اینترنتی برگزار شود سپس تصمیمی اتخاذ نمایید. ثانیا کشیدن پای وزارت کشور به این ماجرای بوی نا خوشایند فیلتر دولتی و ممیزی و فشار و مجوز و صدور مجوز و .. تحدید آزادی.. من کاملا مخالفم.


آیه های زمینی

آیه‌های زمینی
وبلاگر:  آرش (پیام آور زمینی)
درباره وبلاگر:  من خواننده و نوازنده‌ی گیتارالکتریک گروه هستم و شاعر و سازنده‌ی بیش‌تر قطعات در گروه موسیقی دیگر ترجیح می‌دهم(یا مجبورم!) از زاویه-دید روان‌شناس به اطراف نگاه کنم.در حد مبتدی گیتار می‌زنم ، می‌خوانم ، ترانه می‌گویم و ملودی می‌سازم
ادبیات یک تکه‌ی همیشگی از من بوده است
و فلسفه که در شکل گرفتن نگاهم تاثیر جدی گذاشته...
کارنامه کمی : ۴ ماه، ۱۵۰ نوشته، ۶۰۰۰ بازدید
وبلاگهایی به آن لینک دادند: ۹ وبلاگ
نقد کمی : طراحی ساده با زمینه روشن ، رنگ نارنجی گرمی در بالای وبلاگ رنگ نماد آن است، به نظر تاکیدش در معناست تا ظاهر
نقد محتوی : در جایی از این وبلاگ می خوانیم -سعی می‌کنم اگر این طرف و آن‌طرف چیز خوبی دیدم،این‌جا نقلش کنم - این خصوصیت یعنی مجموعه ای از کلمات و قطعات قصار و البته زیبا خصوصیت اصلی وبلاگ است، کمتر به قلم وبلاگر مطلب خاصی دیده می شود ولی اندیشه حاکم نشان دهنده تفکرات  ایدالیستی و آسمانی وبلاگر می باشد. تاکید بر دو پهلو وگنگ گویی و به نوعی نثری خاص از این دست، بیشتر مدنظرش بوده و کلیت وبلاگ از پراکنده گویی رنج می برد. بحث فلسفی اما ابتر که یا به طور کل نقل قول است و یا متاثر از ماخذ نقل شده نویسنده را از متکلف بودن بیشتر دور ساخته است. اما نکته اصلی در وجود روح هنری در جریان کار می باشد، من بویی از مصنوعی بودن این روح نبردم ولی به نظرم اگر کفه ترازو به سمت مولف بودن سنگین تر شود البته با نثری امروزی بیشتر می توان به اغراض نویسنده پی برد و به طبع مفیدتر هم خواهد بود.
آیه های زمینی وبلاگی است بالقوه و حتی بالفعل با ارزش،برای ایشان آرزوی موفقیت می کنم.
باربد شمس

کافه بلاگ

کافه بلاگ ابتکار تازه ای از بابک نادعلی و دوستانش
همیشه از کافه نادری که پاتوق نویسنده های روشنفکری مثل جلال آل احمد و صادق هدایت و این تیپ آدمها بوده خوشم می اومد ولی افسوس که نه سن من قد می دهد که آن روزها را یادم باشه و نه دیگه این جور چیزها مده یه همچین جایی با این هدف برای وبلاگ نویسان به همت بابک نادعلی نویسنده آماتور و دوستانش ترتیب داده شده و روز یکشنبه نیز افتاحیه آن بود (میدان محسنی - برج بیژن - طبقه اول - واحد ۳۲)
بابک قصد انجام ابتکاری از این دست رو داشت و پیشنهاد همکاری هم رد وبدل کرده بودیم ولی گرفتاریهای روزمره به من مجال نداد در خدمتشون باشیم. الان هم که خیلی از تهران دورم شاید روزی که برگشتم اولین جایی که برم کافه بلاگ باشه.
با آرزوی موفقیت برای او و دوستانش. 

ماجرای سمیرم


حتما ماجرای تظاهرات جنجالی و خونین مردم سمیرم در ماه اخیر و ابعاد جهانی و داخلی آن در کشور رو شنیدید، البته الان برای پرداختن به موضوع خیلی دیره ولی ارزشش رو داره که بیان کنم:
این ماجرا نه ماجرایی انتخاباتی و تغییر حوزه ای و جمع آوری رای است و نه بی کفایتی وزارت کشور و نیروی انتظامی و نه عوامل ضد انقلاب و غیره...
بحث بر سر آب است.
 همانطور که در کروکی بالا ملاحظه می کنید بین منطقه حاصلخیز سمیرم و وردشت با شهرضا و دهاقان خشک و کوهستانی رشته کوهی قرار دارد که فاصل جغرافیایی این دو منطقه می باشد. سالهاست که دولت قصد دارد به دلایل فرهنگی با بزرگ کردن دهاقان خود به خود شهرضا را که با مشکلات فرهنگی زیادی دست و پنجه نرم می کند به حاشیه بکشاند و در راستای همین پروژه تسهیلات ویژه ای به شهر دهاقان اعطا می کند از جمله جدا کردن منطقه وردشت از سمیرم و الحاق آن به دهاقان برای استفاده از آبهای زیر زمینی وردشت جهت تامین آب آشامیدنی دهاقان در حال توسعه، لیکن به دلیل بافت اجتماعی کشاورزی منطقه وردشت و حیاتی بودن امر آب برای مردم تا کنون این طرح با مخالفت شدید مردمی مواجه شده است.
اما در پس این ماجرا:
مطالب فوق توجیهات دولت در این جدا سازی بی منطق وردشت است اصل مطلب این است که در واقع خواستی نامشخص در پی تلاش برای دستیابی کامل به چاههای آب منطقه جهت انتقال آن به محل نامعلومی است که از کنار شهرضا می گذرد، آن منطقه جایی نیست جز رفسنجان در حال بزرگ شدن و خشک و تشنه آب!!
اتفاقا قرارداد خط انتقال آب نیز با پیمانکاری دولتی بسته شده است. مدتها نمایندگان مردم وردشت مشغول رایزنی برای حل این معضل بودند حتی پیشنهاد شد بر روی رودخانه عبوری شهرضا سدی زده شود تا از آب آن برای رفسنجان استفاده شود ولی کو گوش شنوا.
مردم نیز هم قسم شدند که از جان خود بگذرند ولی نگذارند آب زمینهای خودشان را به تاراج رفسنجان ببرند. این گونه بود که ۱۹ نفر در جریان اخیر کشته شدند و دولت از تصمیم خود عقب نشست.

مجسمه کاوه آهنگر

در وبلاگ رویا صدر(بی بی گل) خوندم که مجسمه کاوه آهنگر که توسط شورای شهر سابق اصفهان در میدان آزادی نصب شده بود توسط شورای شهر جدید پایین کشیده شد.
از یک دیدگاه این اتفاق دور از ذهن نبود وقتی ملت قهر کردند و در انتخابات شوراها شرکت نکردند تا اقلیت بنیادگرا به قدرت برسند باید پای لرز عواقب اون هم بنشینند من یکی که در انتخابات پا عقب نکشیدم چون به هر حال این کورسوی دموکراسی  لااقل امکان انتخاب بد از بدتر رو به ما میده حالا داشته باشید انتخابات مجلس هشتم در اسفند امسال و انتخابات ریاست جمهوری ۸۴را، اگر مثل شوراها بشه که فاتحه!!، بعضی ها میگن بهتر!  اینجوری اعتراضات و کج نمایی حکومت ایران بهتر نمایش داده میشه ولی من اینطور فکر نمی کنم حتی اگه آدمهایی به بدی صدام هم به قدرت برسند آخرش باید یه جرج بوشی بیاد  تا منجی ما بشه یا نه؟  که اون روز اگه بیاد، باید خون به حال این مملکت گریه کرد.
از یک دیدگاه دیگه برداشتن مجسمه کاوه آهنگر از میدان آزادی اصفهان به نوعی در امتداد تفکر  امثال خلخالی هاست که پس از انقلاب بهمن می خواستند فردوسی رو نبش قبر کنند و هنوزم نمی ذارند ۴ تا دونه سایبون روی تخت جمشید کشیده بشه که باد و بارون و آفتاب اون رو از بین نبره.
و از دیدگاه آخر باید بگم که من در همین وبلاگ مطلبی در مورد سخنرانی احمد شاملو پیرامون تحریف تاریخ ایران باستان در شاهنامه فردوسی داشتم همونجا هم گفتم که کاوه یه لمپن چماق بدست بود و ضحاک هم تنها پادشاه از میان مردم برخاسته، ولی خون فرهی جناب فریدون!!! بر خواست همه ایرانیان چربید و به زور درفش کاوه خان، ضحاک، لقب مار به دوش و عرب و بد طینت به خود گرفت و فریدون نوجوان و با عرضه!!!! به تخت شاهنشاهی ملک باستانی ایران نشست. حقت بود کاوه! مجسمه ات بخورد تو سر همون شورای شهری های دوم خردادی نخاله اصفهان.
باربد شمس

شاید آغازی دیگر

همیشه هدف رسیدن به اوج است.وقتی به بالاترین نقطه رسیدی، هنوز هم در اندیشه بلند پروازی هستی.بالا، بالا،بالاتر...تا ....
و یک لحظه ، سقوط.
رود لاگ را مرور می کنم، از زمانی که نبودم تا واپسین لحظات بودنم.میلی که آ نروزها برای نوشتن داشتم ، هم اکنون از بین رفته است.آن زمان رودلاگ در اوج بود و ترک هر چیز در اوج شرط است.
عزیز همراهم(باربد) نیز قصد نوشتن نداشت،پس عملا رودلاگ معنا نداشت.بودن من تنها بهانه ای برای یک بودن مجازی دیگر بود.
و اما اکنون ...نمی دانم...شاید هوس باربد ، آغازی جدید برای شروعی تازه باشد.
خانم گل

چه خبر خوبی!!

این امضاء ها که آخریش رو راجع به این فیلتر کردن در حال جمع آوری هستیم  ممکنه توسط هیچ کس تحویل گرفته نشه ؛ من همیشه ته دلم از این موضوع ناراحت بودم. هرچند گفتند مخابرات اعلام کرد که سهواً پارس آنلاین پرشین بلاگ را مسدود کرده و یه ساعت هم اینترنت مجانی جاش میده (قاقالی لی) اما من باز هم ناراحت بودم تا اینکه امروز به نقل از دزنگار متوجه شدم که این بار پارس آن لاین توسط پرشین بلاگ مسدود شده یعنی هیچ کس نمی تونه با اکانت پارس آنلاین وارد پرشین بلاگ بشه این یعنی یه مشت محکم به دهن مخابرات ایران که با تفکرات احمقانه و فاشیستی سانسور قصد تحدید آزادی ملی را دارند حالا پارس آنلاین با این کاهش مشتری برود غاز بچراند. چون بلاگ اسپات را هم که خودش فیلتر کرده و کاملا از بخش زیادی از کاربرانی که یا وبلاگرند یا وبلاگ خوان محروم می شود امیدوارم با این ضرر گور این شرکت کنده شود( هرچند مانند همه شرکتهای دولتی دیگر مثل سرطان ضرر ده است ولی کمر شکن می شود) ... آفرین بر پرشین بلاگ . منظورم این بود که این کار از امضاء های ما بهتره!
چه خوب بود اگر تمامی سایتهای پر بیننده که حجم بالایی از کاربران ایرانی ویزیتورشان هستند دسترسی سایتشان را از طریق تمامی سایتهای دولتی مسدود کنند که دیگر دست مخابرات در این گونه تصمیم ها از بازو قطع شود.
باربد شمس

...

دیروز دم غروب ،حال عجیبی داشتم.حس سبکبالی و رهایی.همه چیز برای رفتن به عمق خاطرات گذشته مهیا بود. بوی یاسهای باغچه‌ ،نسیم ملایمی که در این وقت سال نظیر ندارد، یک استکان چای دیشلمه و نغمه دلنشین یک آهنگ :
بوی موهات زیر بارون
بوی گندم زار نمناک
بوی سبززار خیس
بوی خیس تن تو ...
محو آسمان زیبا بودم.گویی آخرین غروبی بود که می دیدم.نیلی سپهر ، رنگ لاله های وحشی بود.غروب، همیشه دلگیر جلوه می کند و همه چیز رنگ دیگری است.رنگ خلوص، رنگ پاکی،رنگ عشق.دلهای آسمانی، وقت غروب به تپش می افتند.قلبهای زمینی،مثل کفتر اسیر قفس، به دنبال راهی برای رهایی،بال بال می زنند.
هجوم خاطرات ذهنم را آشفته می کند.حسی که چند لحظه پیش داشتم از بین می رود و نا خود آگاه می گویم:
چه غروب دلگیری!
خانم گل

می دونی؟

می دونی من دوست وبلاگر زیاد دارم؟
می دونی بیشتر شون بلاگ اسکایی اند و من الان به بعضی هاشون یک هفته است سر نزدم؟
می دونی که من از وبلاگرهای اسم در کرده بدم میاد، تو وبلاگهای گمنام حرفهای به درد بخور تری از وبلاگهای خوشنام پیدا میشه ولی من تازگی ها به هیچکدوم از این گمنامهای مخصوصا بلاگ اسکایی سر نزدم.
می دونی چرا؟
چون تا وقتی در لیست بلاگ رولینگ که جدیدا برای لینک دادن استقبال خوبی ازش شده ؛هیچ علامتی (همون ۳ ستاره) مبنی بر به روز شدن اونها نبینم سر نمی زنم.  بلاگ اسکای و بعضی دیگر از سیستم های وبلاگری هم به طور خودکار اعلام بروز رسانی نمی کنند. ولی پرشین بلاگ و بلاگ اسپات به طور خودکار با هربار به روز رسانی اعلام می کنند و مثلا در لیست ما لینک مربوطه به بالا می آید و ستاره دار هم می شود (به مدت ۱۲ ساعت) .
اگر شما هم از نعمت اعلام به روز رسانی خودکار محرومی به طور دستی (خیلی ساده) این کار رو بکن. هر بار که در وبلاگت مطلب نوشتی تشریف ببر این سایت و در جدول خالی نام وبلاگ و آدرس آن را یادداشت کن  و روی Ping کلیک کن. اونوقت خیلی ها از جمله من خبر دار میشیم و به تو سر می زنیم.
 باربد شمس

بشقاب پرنده! FLYING SAUCER

  حتما تا به حال اسم بشقاب پرنده به گوش شما رسیده است.بشقاب پرنده ، اجسام درخشان عجیبی که از سرعت بالایی برخوردارند و به نظر می رسد از بیرون کهکشان آمده اند . در واقع اگر بخواهیم وارد بطن قضیه شویم باید احتمالاتی را که موجب بروز چنین تصوری درما می نگرند ، بیان کنیم ، برخی ازمردم با دیدن شهابها –که به سبب ورود به جو زمین و اصطکاک لایه بیرونی آنها با مولکولهای هوا مشتعل می شوند – به یاد اجسام پرنده ناشناخته یا بشقاب پرنده می افتند . دقیقاً معلوم نیست چرا لفظ بشقاب پرنده بین عموم رواج یافته است . گاهی هم سلولهای سطحی کره چشم می میرند و از توده خود جدا می شوند و در سطح خارجی آن شناور می گردند . مثلاً موقعی که در حال استراحت به سقف اتاق چشم دوخته اید می بینید اجسامی مقابل شما وجود دارند که با حرکت مردمک چشم به این سو و آن سو می روند . به این سلولها فلوتر گفته می شود که بعضی از مردم آنها را در شب با انعکاس نور شدید مصنوعات زمینی ، بشقاب پرنده تصور می کنند . جدا از این تصورات و بر اساس قراین موجود و اطلاعات باارزشی که سفینه های« مسافران دریا » یک و دوامروزه در اختیار دانشمندان زمینی قرار داده اند ممکن است نوعی حیات در محدوده صورت فلکی دب اکبر یا در کهکشان زن به زنجیر بسته شده ( امراه المسلسله ) وجود داشته باشد که در هر حال صدها سال نوری دورتر از ما هستند . یعنی چنانچه این موجودات زنده هوشمند به تکنولوژی سرعت نور دست یافته باشند باز صدها و بلکه هزاران سال طول می کشد تا به زمین و منظومه شمسی ما برسند . با این حال آیا عقلانی است که تصور کنیم این موجودات پس از تحمل رنج وسختی این سفر طولانی صرفاً برای مانوردادن یا ناپدید شدن در مقابل چشمان ما به زمین مسافرت می کنند ؟
(منبع گروه نجوم حکیم عمر خیام نیشابوری)
خانم گل

من فیلتر می شوم؛ تو فیلتر می شوی؛ ما فیلتر می شویم.

مخابرات ایران پرشین بلاگ و بلاگ اسپات و حودر را به مدت نا معلوم (امیدواریم موقتی)فیلتر کرده است.
مطالب مرتبط با این مسئله:
حودر : نا آرامی های جدید در تهران 
احسان: و باز هم فیلتر و تکرار داستانهای قدیمی
زن نوشت : فیلتریه،فیلتری!
وبلاگستان شهر شیشه ای،سرگردون
روزنامه همشهری: اختلال در دسترسی به وبلاگ های فارسی 
پرشین بلاگ : مسدود شدن دسترسی به وبلاگها 
دنیای کامپیوتر و ارتباطاتCCW : موج محدودسازی وبلاگهای فارسی 
چند راه حل ساده برای عبور از پراکسی اخیر! (سرگردون)
سکتورصفر (زهیر معصومیان) : از دیروز پرشین‌‌بلاگ دوباره باز شده، چون ایرانی بوده! ولی بلاگ‌اسپاتی که نمی‌تونه اعتراض کنه، هنوز تو فیلتره. 
رادیو فردا: دسترسی و تماس با بیش از 30 هزار وب لاگ نویس غیر ممکن شد  
آزادباش : و خاموش باد چراغ استبداد و ننگ باد بر هر چه مستبد
خورشید خانم : لطفا وبلاگهارا فیلتر نکنید


همه کسانی که  فیلتر اخیر (فیلتر کلیه وبلاگهای پرشین و بلاگ اسپات) را محکوم می کنند  زیر این جمع آوری امضا به نام وبلاگهایمان را آزادکنید را در یابند. (الان براش لوگو هم سرگردون ساخته من نفر دوازدهم امضا کنندگان بودم و دیروز کلی گلو پاره کردم ولی تا این حودر نگفت کسی تحویل نگرفت تمام روز سر جمع ۵۰ نفر امضا کردند ولی حالا که این تحفه ها سفارش کردند ببینید آمار رو)

در باره ع ش ق :

آتش درون بخاری در حال خاموش شدن بود، شاید او هم مانند لیدیا خسته بود،لیدیا به آرامی از بسترش بر خاست تا هیزم بیاورد ولی پشیمان شد.او حالا می فهمید که چه چیزی برای خوشبختی اش لازم بوده و هیچوقت نتوانست داشته باشد.می دانست که زن فقط با عشق خوشبخت است، حالا دیگر هیچ چیز به او تعلق ندارد حتی نوشته هایش.
فقط چند قطعه عکس زیبا با زیر نویسی خوش خط چخوف و نامه هایی که زمانی آنقدر ارزشمند بودند حالا نفرت انگیزند.بار دیگر به دستخط نگاه کرد و به بخاری نزدیک شد.چهره اش داغ شد.نمی دانست از رنج است یا گرمای آتش.هذیان می گفت:من زنم… درون نامه ها عشقش بود که نتوانست داشته باشد، پس چرا نگه بدارم،پس یکی از نامه ها آتش گرفت،بعد دومی و آتش شعله ور شد،چند لحظه گذشت به خود آمد و بسوی بخاری دوید ولی دیگر دیر شده بود و گذشته او خاکستر شده و از بین رفته بود.
یادش می آمد تمام آن لحظات شیرین را.چخوف به او پیشنهاد کرده بود برای آنکه نویسنده ای قابل شود نثرش را صیقل دهد و از توضیحات اضافه بکاهد.حتی ایرادهایش نیز خوشایند بود.وقتی داستان کوتاه، درباره ع ش ق را خواند، بیشتر غمگین شد.قصه عشق آنها در این داستان کوتاه شکل گرفته بود.لیدیا دیگر قانع شده بود که نویسندگان بزرگ عشق و زندگی را در رویا های شخصیتهای داستانهایشان می بینند.او در یافته بود که دیگر هیچگاه چخوف را نخواهد دید.آتش هنوز شعله ور بود و لیدیا…
بر گرفته از کتاب زنان در زندگی چخوف
نوشته:سن گورگیان
خانم گل

نگرانی های من (تحریف تاریخ در شاهنامه فردوسی) (۲)

"چنین گفت فردوسی پاکزاد که ..." ، در بخش قبل نگاه اجمالی بر بازتاب سخنرانی شاملو داشتم حالا قصد بیان اصل مطلب را دارم:
جای جای تاریخ ایران باستان و اساطیر آن (که اساس بخش اول شاهنامه نیز می باشد) آکنده از تحریف و دستکاری و غرض ورزی شخصی مورخین و همینطور شخص ابوالقاسم فردوسی است.در دوره ای،جامعه ایران رو به طبقاتی شدن می رفته و نماینده‌ی این‌ طبقاتی شدن‌ هم‌ جمشید و فریدون اند،در میان‌ این‌ دو تن، کسی یک‌ دفعه‌ انقلاب‌ می کند، می آید و آن‌ نظم‌ اجتماعی در حال تکامل‌ را به‌ هم‌ می ریزد. و دوباره‌ جامعه‌ را بر می گرداند به‌حالت‌اولیه‌اش‌، اما طبیعی است‌ که‌ چون‌ خود فردوسی دهقان‌ است‌ و دهقان‌ها باز مانده‌ی فئودال‌های دوره ساسانی هستند، علاقه‌ ندارد از این ‌صحبت‌ کند، یعنی فردوسی دلش‌ نمی خواهد که‌ این‌ شائبه‌ را ایجاد کند که‌ میشود زمین‌ها را از مالک‌ها گرفت‌ و داد به‌ توده‌ی مردم‌. فردوسی نه‌ تنها این‌ طور فکر نمی کرد بلکه‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ علاقه‌ای به‌ این‌ زمینه‌ها نداشت‌، به‌ خصوص‌ دلش‌ می خواست‌ شاهنشاهی قدیم‌ ایران‌ زنده‌ شود، همان فر و همان‌ شکوه‌ به‌ وجود بیاید و به‌همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ در نامه‌ی رستم‌ فرخزاد شما میبینید شدیداً از این‌ که‌ منبر با تخت‌ برابر شده‌، ناراحت‌ است‌ و هیچ‌ وقت‌ دلش‌ نمیخواهد که‌ منبر و تخت‌ با هم‌ برابر شود، او دلش‌ می خواهد آن‌ تخت‌ شاهی ِساسانی یا ایرانی ِپیش‌ از اسلام‌ بماند و قدرت‌ داشته‌ باشد و آن‌ زندگی دوباره‌ برگردد. تمام‌ آن‌ نامه‌، تأسف‌ بر گذشته ی ایران‌ است‌، در حالی که‌ در دوره او که‌ دوره سامانیان‌ هم‌ هست‌ نه‌ دوره ی غزنویان‌، شاهنامه‌ به‌ طور عمده‌ در دوره سامانیان‌ سروده‌ شده‌، در دوره‌ی او، ایران‌ یکی از درخشان‌ترین‌ روزگاران‌ خودش‌ را طی می کند برای این‌ که‌ چه‌ سامانیان، چه‌ قبل‌ از آن‌ها، آل‌ عراق‌ در خراسان‌ بسیار مردم‌ خوبی بودند، یعنی می توان‌ گفت‌ جزو بهترین‌ پادشاهان‌ ایران‌ بودند، پادشاهان‌ آل‌ عراق که‌ اصلا فرشته‌ بودند، درواقع‌ نظیر آن‌ها بسیار کم‌ پیدا می شود. همان‌هایی که‌ آئین‌ سیاوش‌ داشتند و لقب‌ یکیشان‌ هم‌ سیاوش فر است.‌فردوسی در چنان‌ دوره‌ای زندگی می کرد، اما با همه‌ی این‌ ناراحت‌ بود و طبیعی است‌ که‌ به‌ آن‌ زندگی اشتراکی که‌ گفتم‌ در ماجرای ضحاک‌ هست‌، بی علاقه‌ باشد، نه‌ تنها بی علاقه‌ باشد بلکه‌ ضد آن‌ باشد،تمام‌ شاهان‌ ساسانی، ازآن‌ اوّل‌، اردشیر بابکان‌، خودشان‌ را صاحب‌ این‌ فّر می دانستند تا آن‌ تو سری خورهای آخرین که‌ در واقع ‌بازیچه‌ی دست‌ حکومت‌ بودند، همه این‌ها خودشان‌ را صاحب‌ فّر می دانستند. چنین‌ نبود که‌ مردم‌ بیایند تصمیمی بگیرند که‌ این‌ پادشاه‌ خوبی بود، پس‌ فّر دارد، آن‌ یکی پادشاه‌ بدی بود و ظالم‌ بود فّر ندارد، حتا بعضی هاشان‌ چیزی بالاتر از فّر هم‌ دارند. مثلا بهرام‌ گور. بهرام‌ گور تمام‌ آن‌ کارهایی که‌ می کند و تمام‌ آن‌ داستان‌هایی که‌ راجع‌ به او ‌هست‌، این‌ها مقدار زیادی بار اساطیری دارد، مثلا بهرام‌گور به‌ این‌ دلیل‌ لقبش‌ شده‌ گور، که‌ گورخر شکار می کرده‌، دقیقاً شکار گورخر یک‌ چیز اساطیری است‌ و نشانه‌ی قدرت‌ و غلبه‌ است‌. چرا؟ برای این‌ که‌ عین‌ این‌ صفات‌ را بهرام‌ ایزد در اوستا دارد، در میان این پادشاهان خودخواه، مردی که نماینده حس اشتراکی ملت است به نام ضحاک بر می خیزد، به هزار و یک افترا، تبدیلش می کنند به دیو سه سر و سر انجام به دست کاوه نابود می شودو کاوه شجاع قلب نیز فر پادشاهی را ارزانی فریدون کبیر (پسر بچه﴾می نماید، کاوه بر خلاف فرمایشات فردوسی شجاع قلب درفش بدست نبوده بلکه نماینده قشر لمپن و شاه پرست و ضد مردمی بوده که مقابل خواست ملی ملتی که در مردی بنام ضحاک متجلی می شود می ایستد و بار دیگر حکومت را به پسران خدا ( فر پادشاهان ایران) می سپارد گویا این چماق بدست در تاریخ فقط همین وظیفه را داشته و چقدر تاریخ حکایت عجیبی است (مقایسه کنید فریدون را با پهلوی دوم ، کاوه را با شعبان بی مخ و ضحاک را با مصدق و تصور کنید چاکری نیز از درگاه آریا مهری قصد نقل نهضت ملی نفت را می داشت آیا نتیجه آن چیزی بهتر از  دست پخت فردوسی می شد؟)
 اگر علاقه و فرصتی بود در بخشی دیگر نگاه عمیقتر و موشکافانه تری از زوایای دیگر بر تحریفهای تاریخی شاهنامه از آن جمله بردیای دروغین و... می پردازم.

توضیح:
بعضی دوستان لطف داشتند کامنت گذاشتند ولی گویا سوء تفاهمی پیش آمده:
۱. به هیچ عنوان کلمه جامعه اشتراکی را با جوامع کمونیستی یکی تلقی نکنید منظور من جامعه ای بوده در مقابل جامعه طبقاتی و تبعیض گرانه ای که پادشاهان ایران بوجود آورده بودند. جامعه اشتراکی یک جور جمهور و اجماع را شامل می شود.

۲.کسی نگفت شاهنامه تحریف شده بلکه تاریخ به دست فردوسی تحریف شده که تجلی این تحریفها در شاهنامه مشهود است.

باربد شمس

نگرانی های من (تحریف تاریخ در شاهنامه فردوسی) (۱)

 شاملو چیزی حدود سیزده سال پیش، در دانشگاه برکلی سخنرانی می کند که بعدها عنوان «نگرانی های من» را به خود می گیرد که در گرد و غبار تبلیغات این سال های اخیر بیش تر به ناسزاهای شاملو به فردوسی، به شاهنامه، به فرهنگ «پارسی»، زیر پا گذاشتن ارزش های ملی و ... تغییر نام داده است؛ شاملو آماج حملات قرار می گیرد. فرصت طلبانی چون عطاا...مهاجرانی تسویه حسابهای فکری،ایدئولوژیک،ادبی و غیر ادبی خود را با لجن پراکنی به این مرد بزرگ به اوج می رسانند (نگاه کنید به کتاب گزند باد از همین شخص) و در حرکتی کودکانه فردوسی و <<شاه>>نامه اش که در اول انقلاب قرار بود به دست خلخالی نبش قبر شود و نابود گردد؛ بار دیگر با رستم و سهراب به میان کتابهای درسی راه می یابد. متن کامل سخنرانی هرگز در ایران چاپ نمی شود و فقط تکه هایی از آن جهت معرفی شاملو به عنوان دشمن عظمت چندین هزار ساله بیان می گردد. حتی استادانی که آن زمان در مجله آدینه قلم می زدند در صف مخالف ایستادند و کسانی که وی را استاد شاملو خطاب می گردند سکوت اختیار کردند، و شاملو تنهای تنها... سخنرانی که می بایست ماندگار شود همانجا دفن می گردد و همزمان شاملو به محاکمه کشیده می شود و با رذالت محض در لجن برنامه هایی چون هویت تخریب و ترور شخصیت می گردد.امروز دیگر آن مرد بزرگ در میان ما نیست ولی ماندگاری سخنش در عصر قحط الرجال ما هر روز بیشتر از روز قبل مشخص می گردد...

در بخش بعد به چکیده سخن شاملو درباره تحریف تاریخ به دست فردوسی می پردازم.
باربد شمس

آسیاب به نوبت!!!!!!!

تا حالا به این موضوع توجه کرده اید ، که پسر های جامعه ما دست خوش تغییرات اساسی و قابل تامل در صورت و چهره خود شده اند.پسرهای خوشتیپ این مرز و بوم با موهای روغن زده در حالیکه مدل ابروهاشون هشت کوتاه دم باریک و مژه هاشون مملو از ریمل است،را به وضوح در اماکن عمومی مشاهده می کنید!
یک وقتایی پسرا دنبال یک دختر خوب و متین که هفت قلم آرایش نکرده بود می گشتند، اما حالا مثل اینکه نوبت ما دختر هاست که بگیم پسری با این مشخصات یافت می شود یا نه:
1. زیر ابرو بر نداشته باشد!
2. آرایش نکرده باشد!!
3. النگو و گوشواره به خودش آویزان نکرده باشد!!!
4. صدایش یک فیل را از پا در بیاورد!!!!
خلاصه اینکه یک مرد به تمام معنا باشد، نه یک پسر دختر نما.این مسئله در جامعه کنونی ما تبدیل به یک فاجعه انسانی شده است.غیرت و تعصب مردانه دیگر رنگ باخته است و جایش را با گریم و آرایش عوض کرده است.می ترسم آمار پسرهای دم بخت و ترشیده هم زیاد شود!آخه یک پسر نقاشی شده به چه درد می خورد؟
قیافه های تقلبی و ماسکهای رنگی، ارمغان متجدد شدن آقایون ما!در آخر آقایون بهتره به این نکته توجه داشته باشند که هم اکنون ما در هزاره سوم هستیم و خانمها به راحتی گول نمی خورند.
خانم گل


مطرب بزن نوایی!

در طول چند سال اخیر موسیقی سنتی ما، به طرز قابل ملاحظه ای فعال شده است. هم اکنون موسیقی به عنوان یک علم در دانشگاه های ما تدریس می شود و تمام تلاش آهنگسازان و نوازندگان و طرفداران متعصب موسیقی سنتی ایران، به حفظ تک خوانی یا کار گروهی در قالب موسیقی مجاز می باشد!
موسیقی مقامی،فولکوریک،مذهبی،زورخانه ای و خانقاهی ،میراث سنت کهن موسیقی ایران می باشد که سینه به سینه، نسل به نسل به طور شفاهی انتقال یافته است. مسئله حائز اهمیت این است که موسیقی ما پیرو شعر است و بدون شعر جذابیتی ندارد. مدتها این شعرها زده و خوانده شده است.تلخ و شیرین ، بیانگر تاریخ ایران زمین است.با توجه به آنکه موسیقی سنتی ما بر مبنای تفکرات عرفانی است و بیانگر پیامهای بسیاری می باشد، اما نتوانسته خود را با زمان هماهنگ کند.
یک سوال: آیا عامل مهجور ماندن موسیقی ما ، کم لطفی مردم است؟
یک شعار: موسیقی ما نیاز به حمایت دارد.
یک گریز: موسیقی سنتی ما با تکنیکهای جهانی پر رنگ تر خواهد شد.
یک نتیجه:موسیقی اصیل و سنتی ایران، موسیقی است که ارزشها و فرهنگ موسیقیایی ما در آن حفظ شود.

بعضی سایت و وبلاگهای خوب در این زمینه:
پارس ملودی (سایت رسمی موسیقی سنتی)
گلهای رنگارنگ (وبلاگی مملو از اشعار و صداهای ماندگار، بشنوید)
تاریخ موسیقی ایران
عاشقان موسیقی ایران
نوای دلها
سخن شما:….؟
خانم گل

برای دل خودم!

امشب دوباره تمام من
دلش برای تو تنگ می شود.
آفتاب ته نشین می شود در من
و اندوهی بی نام و نشان
اوج می گیرد.
می گریزم
اما خوب می دانم
دیگر دلی
برای دلم تنگ نخواهد شد.
خانم گل

جلال آل احمد

در وبلاگ مشاهیر مطلبی راجع به جلال آل احمد خواندم هر چند اصلا حق مطلب را ادا نکرده بود و تنها خلاصه بیوگرافی ناقصی از وی بود. در هر حال بهانه ای شد تا از جلال آل احمد سخنی بگویم، مردی که از دوران کودکیم ذهنم را مشغول کرده است. مردی که اگر کتاب سنگی بر گوری اش را بخوانی از این همه راحتی بیان در مواردی که درک آن برای ما ایرانیان متعصب به مسائل پوچ غیر ممکن است ؛مسائلی که قرنهاست به نام عرف و شرع چون زنجیر هایی در بندمان کرده؛حیرت می کنی.مردی که اگر آخرین عکسش را ببینی(۴۶ سالگی) فکر می کنی پیرمردی ۷۰ ساله است.مردی که در زمان حیاتش تنها بود بعد از مرگش هم تنها، اگر از درگیریهای شمس آل احمد (برادرش) با سیمین دانشور (همسرش) که در کشمکش میراث خوری؛ کم از حیثیت ادبی جلال نگذاشتند بگذریم؛ باید گفت آقایان امروز نگاهی که از عملکرد جلال دارند فقط و فقط مقاله هایی چون غربزدگی و خسی در میقات است که اتفاقا از معدود آثار ضعیف وی هستند، انگار نه انگار این مرد حرف دیگری هم داشته طوری وانمود می کنند که انگار با رادیکال دو آتیشه مذهبی طرفیم و چیزی که از آن وحشت دارند این است :
جلال بیانگذار کانون نویسندگان ایران است که یکی از مظلوم ترین جمعیتهای پس از انقلاب می باشد افرادی که به هر نحوی یا کشته شدند یا خفه شدند یا در گوشه ای از جهان تبعید شدند ویا در کنج زندانی پوسیدند و مجله هایی چون آدینه که یاران قدیمیش در آن از او یادی داشتند و چهره دیگری از او به جوانان ما معرفی می کردند ممنوع القلم شدند، بازماندگان اطراف آل احمد را ببینید ؛ جلال اگر بود سردمدار حرکت آنها بود مردی از اهل قلم  ولی نه چون این دگر اندیش نویسان امروزی که تا در داخل کشورند مجیز می گویند و چون خارج می شوند رجز می خوانند بلکه وقتی دید تمام نوشته هایش ممنوع چاپ می شود و مجله هایی که در آن قلم می زند را می بندند؛ یک تنه به دفتر نخست وزیر وقت رفت با فریاد بر روی میز آن مردک کوبید و حقش را طلبید. جلال اینگونه بود. می دید و زجر می کشید به همین خاطر هم ذره ذره آب شد.او یک اسطوره بود، اسطوره فریاد با قلم، حداقل اگر جسارت آن بزرگ را ندارید چهره اش را در حد مفلسان و چاکران درگاه پایین نیاورید. بروید جلال را از زبان همفکران هم دوره وی بشناسید.
باربد شمس

دم را غنیمت دان و آنی که آنلاینی را در یاب!

مدتی نتوانستم به وبلاگهای دوستان سر بزنم که واقعا افسوس ولی باعث شد میزان محبوبیت رودلاگ بین ویزیتورهایش را در یابم بدون سر زدن من به وبلاگ کسی این میزان  تقریبا به نصف کاهش داشت. رودلاگ در بهترین حالت ۲۴ ساعت ۱۵۰ وزیتور داشته است؛ اینجاست که می گویم بروم دنبال همان لبو فروشی بهتر است.
از بابک و سوسکی جان و علیرضا و غزل و امیر و هاپوتی که نگران احوال من شدند گه چرا نمی نویسم؛متشکرم.

از جناب آقای علیرضا (شب بارانی) که رودلاگ را درhttp://newhome.weblogs.com ثبت کرد تا هر موقع آپدیت می شویم با ping کردن در آنجا دیگران (از جمله Blogrolling) را با خبر کنیم،متشکریم. این نقص بلاگ اسکای هست که به این ترتیب رفع شد.
 
جناب شکرالهی خوابگرد که در کامنتی بر چند مطلب پیش اظهار تعجب از ربودن قالبش توسط اینجانب داشتند، حق دارند. من بدون هیچ مراعات کپی رایت این کپی قالب را انجام دادم. سر انجامش هم این است که قالب رودلاگ شده شبیه بستنی کاکائویی که اگر عمری بود این قالب را عوض خواهیم کرد. رسیدن به قالبی پایدار چون آرزویی دست نایافتنی هر روز دور تر از ما. ( توضیح : ایشان در کامنتی بر همین مطلب فرموده اند لفظ ربودن بر این کار پسندیده نیست که در جواب عرض کنم به قول اون جک معروف "ربطی نداره، حقیقت که داره"  همچنین  ارداویراف خان جوانمرد شرقی هم که بار دیگر بنده نوازی کردند که فرمایشاتشان را  آویزه گوشمان می کنیم کامنت ایشان را حتما مطالعه بفرمایید)

یه مطلبی من این لابلا ها بگم که رودلاگ دو نفر از همکرانش را به نام مرمر و بابک از دست داد، این دو بزرگوار به دلیل مشغله های شخصی زندگی مدرن، امکان وبلاگری نمی یافتند که هیچ؛ گویا امکان چک نمودن ایمیل را نیز ندارند. فعلا باربد و خانم گل تا بعد...


راستی بازار سخت افزار آپدیت شد لیست قیمت روز سخت افزار در تهران را می خواهید یه کلیک بکنید.

باربد شمس

هجویه!

فعلا بخوانید تا بعدا بگم!
شرایط ظاهری:
ـ داشتن حداقل 54 سال تمام
ـ داشتن حداقل بیست بیل از سی بیل(مدل سی بیل هر چی خفن تر باشد، بهتراست)
ـ بلند کردن مو به اندازه ای که بتوان آن را از پشت بست!!!!
شرایط مالی:
ـ داشتن مقدار زیادی پول در بانکهای خارجکی.
ـ داشتن 22 باب مغازه در جردن!!!!
ـ توانایی خرید اپل نقره ای
ـ داشتن یک عدد روان نویس فرد اعلا برای امضا کردن چک.
شرایط تحصیلی:
ـ داشتن حداقل مدرک فوق دکترا در رشته تعمیر لوازم برقی مخصوصا تلفن، هنگام آتش سوزی.
ـ داشتن حداقل مدرک P.H.Dدر شستن ظروف چینی(حداقل 50 دست)
ـ داشتن مدرک سیکل برای رفتن به سر کار
اگر واجد شرایط بالا هستین، فی الفور تا داغ داغ است، تنور را به نون بچسبونید، تا ما هم براتون یک دست قباله ازدواج با وام مادام العمر صادر کنیم.
خانم گل

کلیشه ،اما تلخ

به اعتقاد کارشناسان مسائل اجتماعی ، پدیده دختران فراری معضلی است که جامعه کنونی ما را دچار بحرانی شدید کرده است. اما متاسفانه علتها و چگونگی پدید آمدن این فاجعه فراموش شده است و قانون و جامعه ، دختر فراری را فردی مجرم می دانند. فرار به منزله نوعی اعتراض برای این دختران می باشد.اعتراض به فحش،کتک و ضرب و جرح، وسواسها ی بی مورد و تعصبهای بی جا.از دید روانشناسان فرار دختران علل روحی دارد.شاید به دنبال آرامشی می گردند که هیچگاه آنرا در کانون خانواده نیافته اند.با اقدام به فرار ، حصار نا امنی خانه را شکسته و رها خواهند شد.آنچه مسلم است، علت اصلی فرار را باید در عمق روابط خانوادگی و بر خورد های رفتاری و عاطفی اعضا ی این کانون مقدس جویا شد.رفتار هایی که نوعی دلزدگی را در دختر فراری بوجود آورده و حس ترغیب را برای تشدید روابط بیرون از خانه در آنها تقویت کرده و نهایتا منجر به ترک خانواده و پناه بردن به خیابان خواهد شد.در این راستا چیزی که حائز اهمیت است، کاهش سن فرار دختران است.درست در مقطعی که باید توانایی ها و استعداد های آنها رشد و شکوفایی یابد، دچار بحران شده و تباه می شوند.
خانم گل

چی؟؟؟؟

چی؟ تغییر؟ نه! اشتباه می کنی ، چشات خوشگل شده!!

خواستگاران دختر!!!!

بر اساس قانون مدنی ایران،ظاهرا حق خواستگاری برای مرد عنوان شده است.و با عنایت به اینکه جنس مذکر همیشه غالب است،همواره مرد از زن خواستگاری می کند.اما این دیدگاه جای اعتراض دارد.با توجه به رشد فکری و اجتماعی زنان ایرانی که در تمام عرصه ها به بهترین وجه خود نمایی می کنند، می توان گفت، پیشنهاد ازدواج از جانب خانمی که شرایط مورد قبول ازدواج را دارد به مردی که او نیز از نظر قانونی و اجتماعی دارای همچین شرایطی است، بلامانع است و نباید در این مقوله برای خانمها محدودیتی قایل شد.شاید در ابتدا قالب سخت فرهنگ سنتی جامعه ما، با این مسئله برخورد مناسبی به دلیل حجب و حیا و خویشتنداری زنانه نداشته باشد.اما این پدیده قدرت و نفوذ زنان رادر جامعه افزایش می دهد و بحث جنسیت که مردان جامعه تنها در حیطه آن می توانند آزادانه خود را به اثبات برسانند،کمرنگتر خواهد شد.
خانم گل

کمی تامل

وقتی بهوش آمدم، متوجه شدم دستها و دهانم را بسته و در حال تجاوز به من است.دو روز بعد بدون اینکه مرا عقد کنند، برایم جشن عروسی گرفتند.
جملات بالا گوشه ای از اظهارات تکان دهنده یک زن خوزستانی در همایش حقوق زنان و کودکان می باشدکه چندی پیش در شهر اهواز در حضور مسئولان استانی و کشوری برگزار شد .در جامعه ای که دین و مساوات حرف اول را می زند، جایگاه زنان ما کجاست؟آبا زن تنها وسیله ای برای ارضای شهوت است؟البته این دید نسبت به زنان، بیشتر در مناطق محروم و شهرستانهای ما به چشم می خورد، آنجا که احقاق حقوق زنان معنی ندارد.با توجه به اینکه در طی سالهای اخیر زنان زندگی سالمتری دارند و حضور فعال خود را در عرصه های مهم کشوری بیش از پیش به اثبات می رسانند،اما هستند زنانی که از بی خانمانی، خشونت، اجحاف و ظلم رنج می برنند.نقش زن در ترویج فرهنگ یک جامعه به عنوان تربیت کنندگان و پرورش دهندگان نسل فردا از اهمیت بالایی برخوردار است.باید به زنان به عنوان پایه و اساس کانون خانواده بهای بیشتری داده شود.اما متاسفانه زن به مثابه زن بودنش، محکوم است.شاید این نوع دید در جامعه کنونی ما کمتر به چشم بخورد،اما در بافت سنتی ما مواردی قابل ذکر است که هنوز ناشی از تبعیض بین زن و مرد می باشد.این تفاوت ها و تبعیض ها از دوران بچگی آغاز می شود تا جایی که دختر خانواده در سن نوجوانی و جوانی ،یک حس انزجار و بد بینی نسبت به جنس مخالف در خود می یابد.آیا نباید حرکتی نو را آغاز کرد، حرکتی به جلو…….
خانم گل

مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی نه رومی!!!!

در عظمتش هر چه بگویم از او کاستم... مولانا اهل هیچ فرقه ای نبود زیرا فارغ از همه این ظواهر ابلهانه مذهبی وجودی برتر را درک می کرد، که نیازی به وابستگیش به هیچ کدام از این ۷۲ فرقه نداشت.
غزل خبر میدهد که مظفرعلی کارگردان هندی با حمایت هالیوود و هزینه ای هنگفت با بکار گیری بازیگرانی چون رابرت دنیرو و آل پاچینو قصد ساخت فیلمی راجع به زندگی مولانا دارند ناگفته پیداست فیلمی که هالیوود بخواهد بسازد چه تحریف ها ، دروغها و انحرافاتی از شخصیت اصلی وی خواهد داشت ولی پیش داوری نمی کنم به امید روزی که این فیلم را ببینم. (امیدوارم مزخرفی مثل اثر مصطفی عقاد نباشد)
اما حرف اصلی من این است که متاسفانه در جای جای آثار بیسوادان قلم به دست ما از نادانی،مولانا را جلال الدین رومی معرفی می کنند. مستشرقین و غربیان نیز تا توانستند سعی در جا انداختن این اسم داشتند به حدی که وجه ای بین المللی یافته و حتی ما ایرانیها هم مانوس به این نام ننگین هستیم. رومی در اصطلاح به مردم منطقه غیر ایرانی که پهنه مدیترانه و اروپای آن زمان را شامل می شد اطلاق می گردید. مولانا نه تنها رومی نبود بلکه زادگاهش ماوراء النهر (بلخ) بود و زبانش پارسی، تنها سکنه ای از قونیه (که آن زمان مامن فرهیختگان ایرانی بود که از هجوم مغول به آنجا پناه آورده بودند) محسوب میشد. گستره فرهنگی زبان پارسی در آنزمان به حدی بود که در آنجا (قلب ترکیه امروزی) مردم پارسی حرف می زدند. کسانی سعی در رومی جلوه دادن مولانا دارند که دشمن خاک ایران و زبان پارسی هستند. وقتی توی ایرانی این بزرگ را رومی خطاب می کنی دیگر چه توقعی است که به جهانیان ایراد بگیریم.
باربد شمس

فاضلاب تاریخ معاصر ایران

آدمهایی دو رویی نظیر سید ابراهیم الکی (نبوی) هستند که حال آدم را از هر چی اپوزیسیون است به هم میزنند. نمونه های این شغالان در پوست میش کم نیستند: عباس عبدی، سعید حجاریان ، محسن مخملباف و صدها تن از این لجنها که ملت را به رذیلانه ترین وضعی به بازی گرفتند. چهره هایی که سالهای ۵۹ و ۶۰ آنها نهایت یک کارنامه سیاه است و امروز با بازی گرفتن احساسات پاک جوانهای خام به رقص بالماسکه ای جدید ادامه می دهند.این ها فاضلابهای تاریخ معاصر ایرانند.اگر روزی قدرت بازیچه دست امثال اینها شود من آن روز با چراغ به دنبال جمهوری اسلامی خواهم گشت.
باربد شمس

سکوت

جالبه! من دیروز یه نامه از Admin Blogsky دریافت کردم که نوشته بود این آرشیو شدنهای ناگهانی مطالب اخیرمون تقصیر او نیست و آدرس نرم افزار مخصوص پابلیش بلاگ اسکای رو داده بود. من اونو نصب کردم و گویا اشتباها یک مطلب خالی پابلیش کردم البته با امکان نظر خواهی ( این پایین قبل از نوشته خانم گل است) بلافاصله بعد از این که فهمیدم چه دست گلی آب دادم خواستم حذفش کنم که دیدم یه نفر نظر داده: خیلی خوبه!! شاید راست میگه ، گاهی اوقات این سکوت و هیچی ننوشتن خیلی بهتر باشه...
باربد شمس

هویت سوم

هر آدمی واسه خودش یه هویتی داره که به اون موجودیت می بخشه.هویت یعنی باور ها ،اعتقادات،چیزایی که برای آدما حکم ارزش داره و اونا بهش اعتقاد دارن،ایمان دارن.حالا این وسط گیر دادند به ما که نسل سومی ها هر چی می روند جلو از خودشون و هویتشون فاصله می گیرنند.یعنی دیگه با یک دختر یا پسر شرقی اصیل همخوانی ندارند.غربی شدند،بی هویت شدند. من فکر می کنم تعریف هویت از نظر اونا با اون چیزی که واسه ما جا افتاده فرق می کنه. هویت از نظر نسل قبل از ما شاید به معنی پایبندی به اصول سنتی و گرد و غبار گرفته ای باشه که فقط در ظاهر ما نقش داره.مثل طرز لباس پوشیدن یا حرف زدن.آره همینه چون تا یکم تیپ می زنی،مدل موهاتو عوض می کنی بهت گیر می دن.یکی نیست بگه شیک پوشی با بی هویتی فرق می کنه.یک گروه دیگر هم شرایط جاری کشور را بهانه می کنند که جوانان ما نسبت به گذشته تاریخی خود بی تفاوت شدند و یک نوع میل شدید به دنیای غرب و فرهنگ غربی دارنند و مسئله را بزرگ می کنند که ای وای چی شد،چی نشد سیاستمداران،کارگزاران و مسئولان کشور به داد جوان بی هویت ایرانی برسید.اما اینطور نیست،هویت جوانان ما با یک نوار تکنو گوش دادن یا مانتو لیزری پوشیدن از بین نمی ره.اگه اینطور باشه پس اصلا هویتی وجود نداشته.جوان ایرانی یعنی: اصالت،هویت و آگاهی .اگر اینطور نبود پس اینهمه حضور فعال در صحنه های حساس جامعه و واکنش نشان دادن در مقابل هر کنشی از جانب جوان ایرانی به چه دلیل است؟
خانم گل

سالمرگ شمع

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد،

   نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک
        اندامم چه خواهد ساخت ،
          ولی بسیار مشتاقم ،
   که از خاک گلویم سوتکی سازد
          گلویم سوتکی باشد،
 به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
          و او یکریز و پی در پی
  دم خویش را برگلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته ترسازد ،
        بدین سان بشکند در من ،
            سکوت مرگبارم را ...

به یادشریعتی در سالمرگش این قطعه را آوردم.اون رو بارها و بارها خوندم و انگار هر بار صدایی  از خارج از گلوی خودم را می شنیدم که به من در خوابم نهیب می زد. هرچند هیچ کدام از اندیشه ها و عملکرد شریعتی را ذره ای قبول ندارم. ولی به عنوان یک مرد بزرگ میشناسمش. 

توفیق اجباری!

امروز هرچی پابلیش می کنم سه سوت آرشیو میشه!!!!!
مطالب خرداد ماه هم که امروز صبح ناگهان آرشیو شد.
در هر حال فرصت خوبی پیش اومد یه سر و سامونی به آرشیو و قالب اون بدم.
اولین فرصت میرم از احسان یه هاست می خرم که رودلاگ هم دات کام شه!
هرچند قصد داشتم تا به ۳۰۰ ویزیتور در روز نرسم این کار رو نکنم ولی مثل اینکه این بلاگ اسکای شوخی داره. برای Admin ایمیل زدم همینطور هم برای این گروه بلاگ اسکای که این همه براش گلو پاره کردم و به ایمیلهاش جواب دادم ولی دریغ از یک بایت پاسخ، دیگه به این بلاگ اسکای امیدی نیست.
... باید امشب بروم.

عجیـــــبه!

 نمی دونم چرا همه یادداشتهای این ماه ناگهان آرشیو شد. در حالی که از آخرین مطلب ما تنها ۱۵ دقیقه گذشته بود. تا اونجا که من می دونم آرشیو کردن مطالب به طور دستی انجام می شود.چنین اتفاقی برای من غیر قابل باور است.
باربد شمس

لیست وبلاگهای زنده ام را آرزوست

تا به حال یه سر به این وبلاگهای برتر زدید یا یه نگاه به لیست وبلاگهای فارسی پارسیک انداختید، بهتر است بگیم گورستان وبلاگهای فارسی، بیشترشون رها شدند. چه خوب بود سرویسهای وبلاگ هم مدت دار میشد. اونوقت لااقل یافتن وبلاگهای زنده ساده تر بود.
باربد شمس

معترضان همیشگی

 تفریح نداریم،سرگرمی نداریم،کار نداریم،امکانات نداریم،کار نداریم،شرایط ازدواج نداریم،دلخوشی نداریم،تنوع نداریم، از همه مهمتر آزادی نداریم.همه اینها شعار هایی است که تا پای درد دل یک جوان بنشینی سر خواهد داد.خود من هم وقتی منصف می شوم،می بینم اینا واقعا شعار نیست،حقیقته   محضه. آگه  بخواهیم به عمق قضیه فکر کنیم ،می بینیم ما جوانها از خیلی چیز .محروم هستیم همین نداشتن اختیار در انجام امور روزمره که در مفهوم آزادی می  گنجد خیلی وقتها شده که نتونستم با خیال راحت و بدون داشتن دلهره واظطراب از خونه بیرون بروم، چرا؟چون به قول بزرگتر ها، جامعه خراب و نا امن است.چه چیزی باعث نا امنی جو اجتماع شده؟بچه منفی های نسل ما؟دلیل منفی بودن اونا چیه؟چرا اونا هم بچه مثبت و کار درست نیستند؟اگه از خودشون بپرسی می گویند، کله شقی و شیطنت.اما از دید بزرگتر ها یک تعبیر دیگه داره،بی خیالی و بی قیدی،شاید هم ... نمی دونم آخه اینهمه شور و نشاط نباید هرز برود   به قول   خانوم  جونم: جوونا باید تخلیه بشن تا احساس رضایت  کنند اما کو گوش شنوا.البته این وسط بعضی ها هم به بیراهه می روند،مقصر کیه؟اینجور موقعه هاهمه آدم را دوره می کنند که تو بزرگ شدی،عقل داری می تونی خوب و بد را تشخیص بدی اما وقتی پای مسایل سرنوشت سازی چون اتنخاب رشته تحصیلی،انتخاب شغل دلخواه،انتخاب شریک زندگی میاد وسطاز نظز اونا هنوز بچه ای و قدرت تصمیم گیری نداری. نمی دونم کی قرار چشمها شسته بشه و مسائل جور دیگه ای دیده بشه.شاید وقتی نسل سومی های امروزی فسیل شدند.
خانم گل