![]() |
امروز هرچی پابلیش می کنم سه سوت آرشیو میشه!!!!!
مطالب خرداد ماه هم که امروز صبح ناگهان آرشیو شد.
در هر حال فرصت خوبی پیش اومد یه سر و سامونی به آرشیو و قالب اون بدم.
اولین فرصت میرم از احسان یه هاست می خرم که رودلاگ هم دات کام شه!
هرچند قصد داشتم تا به ۳۰۰ ویزیتور در روز نرسم این کار رو نکنم ولی مثل اینکه این بلاگ اسکای شوخی داره. برای Admin ایمیل زدم همینطور هم برای این گروه بلاگ اسکای که این همه براش گلو پاره کردم و به ایمیلهاش جواب دادم ولی دریغ از یک بایت پاسخ، دیگه به این بلاگ اسکای امیدی نیست.
... باید امشب بروم.
وقتی از کوچه و خیابون می گذری،واژه هاجدیدی به گوشت می خوره که اونا رو نمی تونی تو هیچ فرهنگ لغتی پیدا کنی. نگاشون که می کنی؛جوان های کوچه خیابون رو می بینی که این واژه ها رو بین هم رد و بدل می کنند؛ واژه هاییکه یک شبه متولد می شوند و عمر کوتاهی هم دارند.اما در همین حیات کوتاه خود خیلی تکرار می شوند، که دلیل آن انبوه نسل جوان تنوع پذیر ماست که از هر چیز جدیدی استقبال می کند،حتی در مقوله زبان نسل سوم از خیلی چیزا می خواهد شکل جدیدی بسازد بدعت در هر چیز مثل یک اعتراض به همه چیزهای خشک و رسمی و اتو کشیده برای آنهاست تا آنجا که دست به تحریف زبان مادری خود زده و به گونه ای حرف می زنند که انگار ساکنین سیاره ای دیگرهستند.خلاصه اینکه نسل سوم یعنی شکستن حصار ها و چهار چوب های سنتی باورها.
خانم گل
حکومت ایران فارغ از خوب یا بد بودن عملکرد چندین ساله اش و یا حمایتهای پنهان حکومتهای بیگانه (مشخصا بعضی کشورهای اروپا نظیر فرانسه و انگلیس) تا امروز دوام آورده، ولی هرگز به مرحله ثبات نرسیده؛ به چرای آن هم در فرصتی دیگر باید پرداخت.اما حرف من این است که این دستگاه به دلیل خصوصیت رادیکال مذهبی که دارد (کاری به خوب یا بد بودنش ندارم) چون از پارامترهای مقدس و الهی وام گرفته؛همچون کتب الهی استاتیک است یعنی به هیچ وجه ظرفیت انفعال، شکل پذیری و کلا خصوصیت دینامیک که یکی از اصلی ترین عوامل حکومتهای دموکراتیک است را نمی تواند داشته باشد. همانند آن که یک آجر از بنایی را برداریم تمام ساختمان را در معرض فرو ریختن قرار می گیرد. این نوع حکومت مانند یک تابلوی نقاشی تمام شده است. اگر کوچکترین دستی به آن بزنید ارزش تابلو را از بین برده اید. به همین خاطر میبینید در مقابل این همه فشار افکار عمومی و اعتراضات مردمی عقب نشینی در کار ندارند. مطمئن باشید تا روز آخر هم نخواهند داشت. نه اینکه نخواهند بلکه نمی توانند.
باربد شمس
به جمع رودلاگیان خانم گل نیز افزوده شد.حضور سبزش را صمیمانه تبریک می گوییم.
رودلاگ
به دلیل خط مشی صرفا فرهنگی و هنری رودلاگ، بیان عقاید سیاسی خود را در این فضای مشترک جایز نمی دانم لذا مطلب "در پس این قیل و قال" را برداشتم. از همه عزیزان نظر دهنده که دغدغه های سیاسی اجتماعی خود را در میان گذاشتند صمیمانه متشکرم.
باربد شمس
وبلاگی را حتما سر می زنم که: | |
![]() |
8% - الف)مطالب تخصصی داشته باشد. (2 رای) |
![]() |
8% - ب)با دعوت وبلاگر و تبادل لینک (2 رای) |
![]() |
4% - پ)داشتن ظاهری جذاب و زیبا (۱ رای) |
![]() |
21% - ت)فقط مفید بودن مطالب (5 رای) |
![]() |
8% - ث)شهرت وبلاگرو تعدادبازدیدکنندگان (2 رای) |
![]() |
38% - ج)الف و ت (9 رای) |
![]() |
13% - ج)پ و ث (3 رای) |
مات به گوشه ای خیره شده بود. موهای حنایش که از کنار روسری گل گلیش بیرون زده بود، صورت سفید و چروکیده شو مث یک قاب طلایی سرخ زینت می داد. گفتم: بی بی!
اصلا محلم نذاشت. فکر کنم گوش هم نداد.
روحی داشت تو تراس گریه می کرد. اخمامو تو هم کردم و گفتم : بسه دیگه تو هم.
چه نمایی داشت درختهای سبز و بلند بیرون، یک پارچه سبز. آبان ماه بود ولی سبزِ سبز...
گلدون شیشه ای زمخت روی میز کنار تخت خیلی تو ذوق می زد. از همون اول به نظرم زیادی می اومد.
- کی اینو گذاشته اینجا.
خواستم برش دارم آرنجم به پارچ آب روی میز خورد و شترق پخش زمین شد.
- بیا ببین چی شد. از بس گریه می کنی... اینجا جارو پیدا نمی شه؟... این تلفن من زنگ میزنه؛ بیا یک دقیقه؛ ببین این تیکه های شیشه همه جا پخش شده یک کاری کن.
الو...الو... سلام! قربانت... نه!...نه!...مگه چنده؟... آخ آخ... اومدم اومدم.
روسریشو ماچ کردم. عادتم بود. یاد بچگی هام می افتم. همیشه وقتی قصه می گفت من می رفتم روی کولش سوار می شدم که موها شو بو کنم.
- بی بی جون! من باس برم. خدا حافظ! دفعه بعد زودتر میام. این سرمهاتم اینقده نکن نگا کن چقده دستات سیاه شده.
از پله ها که می رفتم پایین دکتر حکمتی داشت می اومد بالا. دیگه حوصله نداشتم باهاش حرف بزنم. می دونم که بهتر نمیشه چرا خودمو گول بزنم. تو پیاده رو برگهای زرد پاییزی قرچ قرچ زیر پام صدا می دادند. آبان ماه بود ...زردِ زرد...
۲۰ آذر ۱۳۷۷( تقدیم به روح سبز بی بی که خاطرات کودکیم با یاد او عجین است)
از طرف باربد در ساعت ۳:۳۰ بعدظهر
- من اهل قلم نیستم. متن نویس آماتور خوبی هم نیستم. متنی هم که در بالا خواهم گذاشت موید همین مطلبه برای این طنزی هم که این پایین نوشتم تصوری به جز یک هجویه نداشتم والا مشکلی با قشری که با آنها شوخی کردم ندارم.
- ما سه نفریم که بمب اتم هم بینمون جدایی نمیندازه... وبلاگ برای ما یک هدف نیست، بنابراین به هیچ عنوان روابط دوستانه مان تحت الشعاع اون قرار نمی گیره. (برای من که اینترنت و وبلاگ یک تفننه و تصمیمم هم اینه که وقت کمتری براش صرف کنم شاید دیگر کمتر به وب گردی بپردازم.)
ضمنا لازمه بگم که تجربه مرمر خانوم و بابک در اینترنت بیشتر از منه،در واقع زمانی که اونها با اینترنت آشنایی داشتند من نمی دونستم با چه امکاناتی میشه به اینترنت متصل شد. قبل از آشنایی من با وبلاگ، بابک با این مقوله آشنا بود. در این مدت هم که افتخار دوستی با بابک را دارم. خیلی چیزها آموختم و اینقدر به این دوستی ایمان دارم که مطمئنم هیچ چیز جز تقدیر بین ما جدایی نخواهد انداخت. این درخواست مصرانه من بود که این عزیزان افتخار این کار گروهی را به من بدهند و در نهایت باید بگم : ...ما سه نفریم که بمب اتم هم بینمون جدایی نمیندازه...
- دوستانی که لطف دارند و نظر می دهند، توجه داشته باشند IP و زمان ثبت نظرشون نزد ما به امانت می مونه که به عنوان یک امضاء قابل پیگرد است. بنابراین اگر با نیت سوء دست به اقدامات بی خردانه بزنند؛ عواقب اون اول از همه گریبانگیر خودشان خواهد شد. من و بابک و مرمر هیچ فرقی با هم نداریم، من به شخصه تحمل هر گونه نظری را دارم ولی دوستانم را سزاوار هیچ گونه افترائی نمی بینم. شاید اگر کسی به من توهین کند اهمیتی قائل نشوم ولی از بی حرمتی به همکارانم راحت نمی گذرم.
از طرف باربد در ساعت ۳:۳۵ بعدظهر
سلام به همگى.
نمى دونم آیا نقاش معروف اسپانیا یى "فرانسیس گویا"﴿۱۸۲۸-۱۷۴۶﴾ رو میشناسید یا نه. اخیرا" فیلمی از زندگی گویا دیدم به اسم " گویا در بوردو" که جوایز زیادی رو نصیب خودش کرده. قبلا" تعدای از کارهای گویا رو دیده بودم اما چیز زیادی از زندگی او نمی دونستم. خیلی خلاصه بگم که گویا،به "سردمدار سبک نوین نقاشی" خصوصا" در خود اسپانیامعروفه. گویا قوانین نقاشی کلاسیک رو متحول میکنه و تصاویر بدیعی خلق می کنه که در اونها به جای تصاویر منظره های شیک و یا موضوعات تروتمیز ،به فقر و نکبت و جنگ و به دیو درون انسانها میپردازه، اونم با دید یک نابغه ی نقاش. البته نقاشی تروتمیز هم کم نداره، گفته باشم!
این فیلم برداشت تاثیرگذاریه از زندگی گویا، با یک تیتربندی عالی، با یک موسیقی محسورکننده، بازی بی نظیر هنرپیشه ها. به علاوه، چیزی که در مورد هین فیلم جالبه در امیخته شدن صحنه هایی از فیلم با تئاتره.﴿ البته تحلیل من در حد یک بیننده ی آماتوره!﴾
کارکردان فیلم "کارلس سائورا" ست. دعوتتون می کنم هم کارای نقاشی گویا رو گیر بیارید و ببینید هم این فیلم رو!
از طرف مرمر در ساعت ۷:۰۰ بعدظهر