جلال آل احمد

در وبلاگ مشاهیر مطلبی راجع به جلال آل احمد خواندم هر چند اصلا حق مطلب را ادا نکرده بود و تنها خلاصه بیوگرافی ناقصی از وی بود. در هر حال بهانه ای شد تا از جلال آل احمد سخنی بگویم، مردی که از دوران کودکیم ذهنم را مشغول کرده است. مردی که اگر کتاب سنگی بر گوری اش را بخوانی از این همه راحتی بیان در مواردی که درک آن برای ما ایرانیان متعصب به مسائل پوچ غیر ممکن است ؛مسائلی که قرنهاست به نام عرف و شرع چون زنجیر هایی در بندمان کرده؛حیرت می کنی.مردی که اگر آخرین عکسش را ببینی(۴۶ سالگی) فکر می کنی پیرمردی ۷۰ ساله است.مردی که در زمان حیاتش تنها بود بعد از مرگش هم تنها، اگر از درگیریهای شمس آل احمد (برادرش) با سیمین دانشور (همسرش) که در کشمکش میراث خوری؛ کم از حیثیت ادبی جلال نگذاشتند بگذریم؛ باید گفت آقایان امروز نگاهی که از عملکرد جلال دارند فقط و فقط مقاله هایی چون غربزدگی و خسی در میقات است که اتفاقا از معدود آثار ضعیف وی هستند، انگار نه انگار این مرد حرف دیگری هم داشته طوری وانمود می کنند که انگار با رادیکال دو آتیشه مذهبی طرفیم و چیزی که از آن وحشت دارند این است :
جلال بیانگذار کانون نویسندگان ایران است که یکی از مظلوم ترین جمعیتهای پس از انقلاب می باشد افرادی که به هر نحوی یا کشته شدند یا خفه شدند یا در گوشه ای از جهان تبعید شدند ویا در کنج زندانی پوسیدند و مجله هایی چون آدینه که یاران قدیمیش در آن از او یادی داشتند و چهره دیگری از او به جوانان ما معرفی می کردند ممنوع القلم شدند، بازماندگان اطراف آل احمد را ببینید ؛ جلال اگر بود سردمدار حرکت آنها بود مردی از اهل قلم  ولی نه چون این دگر اندیش نویسان امروزی که تا در داخل کشورند مجیز می گویند و چون خارج می شوند رجز می خوانند بلکه وقتی دید تمام نوشته هایش ممنوع چاپ می شود و مجله هایی که در آن قلم می زند را می بندند؛ یک تنه به دفتر نخست وزیر وقت رفت با فریاد بر روی میز آن مردک کوبید و حقش را طلبید. جلال اینگونه بود. می دید و زجر می کشید به همین خاطر هم ذره ذره آب شد.او یک اسطوره بود، اسطوره فریاد با قلم، حداقل اگر جسارت آن بزرگ را ندارید چهره اش را در حد مفلسان و چاکران درگاه پایین نیاورید. بروید جلال را از زبان همفکران هم دوره وی بشناسید.
باربد شمس