سالمرگ شمع
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد،

   نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک
        اندامم چه خواهد ساخت ،
          ولی بسیار مشتاقم ،
   که از خاک گلویم سوتکی سازد
          گلویم سوتکی باشد،
 به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
          و او یکریز و پی در پی
  دم خویش را برگلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته ترسازد ،
        بدین سان بشکند در من ،
            سکوت مرگبارم را ...

به یادشریعتی در سالمرگش این قطعه را آوردم.اون رو بارها و بارها خوندم و انگار هر بار صدایی  از خارج از گلوی خودم را می شنیدم که به من در خوابم نهیب می زد. هرچند هیچ کدام از اندیشه ها و عملکرد شریعتی را ذره ای قبول ندارم. ولی به عنوان یک مرد بزرگ میشناسمش.