پنجره من
پنجره من،اما با پنجره باربد فرق اساسی داره.پنجره من رو به بوستان کوچکیست. پنجره ای رو به غرب. عصرها که از شدت نور و گرما کم میشه،مردم دست بچه هاشون  میگیرن میان اونجا. سر و صدای بچه ها که بلند میشه، نگاه من رو به سمته پنجره می کشونه. رو به صدای شاد و رنگارنگشون. می ایستم و نگاهشون می کنم.... سمت من سکوتی لذتبخش و سمت اونها غوغای بازیه...بر خلاف پنجره داستان اون نویسنده ناشناس که یه سمتش بیماری و مرگه و سوی دیگرش دیوار و دیوار و دیوار....
من پنجره خودم رو دوست دارم.
از طرف مرمر  در ساعت ۷:۰۰  صبح