رودلاگ

جریانی همچون رود بر بستر وبلاگ، از زمستان 81 ، باربد شمس

رودلاگ

جریانی همچون رود بر بستر وبلاگ، از زمستان 81 ، باربد شمس

من بدو...و بازم من بدو!!

چند تا از ما اون طوری که دلش می خواد زندگی می کنه؟ چند نفرمون از اونچه که هستیم راضی هستیم؟ اصلأ چه جیزی عامل رضایت مندی ما از زندگیه؟
تو این روز و روزگار دیگه اغلب ما جواب « علم بهتر است یا ثروت » رو می دونیم. کسب علم٬ به مایه ی دردسر تبدیل شده. برای من یکی که٬  ۲۳ سال درس خواندن٬ «ثروت» که هیچ٬ «رفاه»  و یا آسودگی از وضعیت آینده رو هم به دنبال نداشته. همش باید از صفر شروع کنم. مگه زندگی آدم چند تا صفر داره ؟؟ هنوز یه اپسیلون از صفر دور نشدی که می رسی به یه صفر دیگه!!
....یک مسابقه ی نابرابر که همیشه زندگی جلوتر از ماست و قهرمان بی رقیب این ماراتونه!
میگم ...کسی کلاس دو سراغ نداره!!!؟؟

مر مر

نسل سوم

وقتی از کوچه و خیابون می گذری،واژه هاجدیدی به گوشت می خوره که اونا رو نمی تونی تو هیچ فرهنگ لغتی پیدا کنی. نگاشون که می کنی؛جوان های کوچه خیابون رو می بینی که این واژه ها رو بین هم رد و بدل می کنند؛ واژه هاییکه یک شبه متولد می شوند و عمر کوتاهی هم دارند.اما در همین حیات کوتاه خود خیلی تکرار می شوند، که دلیل آن انبوه نسل جوان تنوع پذیر ماست که از هر چیز جدیدی استقبال می کند،حتی در مقوله زبان نسل سوم از خیلی چیزا می خواهد شکل جدیدی بسازد بدعت در هر چیز مثل یک اعتراض به همه چیزهای خشک و رسمی و اتو کشیده برای آنهاست تا آنجا که دست به تحریف زبان مادری خود زده و به گونه ای حرف می زنند که انگار ساکنین سیاره ای دیگرهستند.خلاصه اینکه نسل سوم یعنی شکستن حصار ها و چهار چوب های سنتی باورها.

خانم گل

پارادوکس حاکمان ما

حکومت ایران فارغ از خوب یا بد بودن عملکرد چندین ساله اش و یا حمایتهای پنهان حکومتهای بیگانه (مشخصا بعضی کشورهای اروپا نظیر فرانسه و انگلیس) تا امروز دوام آورده، ولی هرگز به مرحله ثبات نرسیده؛ به چرای آن هم در فرصتی دیگر باید پرداخت.اما حرف من این است که این دستگاه به دلیل خصوصیت رادیکال مذهبی که دارد (کاری به خوب یا بد بودنش ندارم) چون از پارامترهای مقدس و الهی وام گرفته؛همچون کتب الهی استاتیک است یعنی به هیچ وجه ظرفیت انفعال، شکل پذیری و کلا خصوصیت دینامیک که یکی از اصلی ترین عوامل حکومتهای دموکراتیک است را نمی تواند داشته باشد. همانند آن که یک آجر از بنایی را برداریم تمام ساختمان را در معرض فرو ریختن قرار می گیرد. این نوع حکومت مانند یک تابلوی نقاشی تمام شده است. اگر کوچکترین دستی به آن بزنید ارزش تابلو را از بین برده اید.  به همین خاطر میبینید در مقابل این همه فشار افکار عمومی و اعتراضات مردمی عقب نشینی در کار ندارند. مطمئن باشید تا روز آخر هم نخواهند داشت. نه اینکه نخواهند بلکه نمی توانند.

باربد شمس

واکنش وبلاگرهای معروف

سیاست؛ ذاتا کثیف و آمیخته به دروغه،هیچ سیاستمدار راستگویی در تاریخ وجود نداره، حفظ حکومت آغشته به رذالت بوده و هست، به هر چه که می نامندش مصلحت نظام، شورای امنیت ملی و... در واقع سازمان دروغ و دغل رسمی برای حفظ کرسی است و منافع ملی در درجه دوم حفظ نظام قرار می گیرد. این اصل شامل همه جهان نمی شود چنانچه آمریکا مستثنی از این اصل می باشد ولی کل خاورمیانه مثال بارز این نوع سیستم است.به همین خاطر از سیاست متنفرم. آشفتگی اوضاع فعلی ایران هر چه قدر هم که خوشبین باشیم و بازتاب خبری را غوغا سالاری بیگانگان بنامیم؛ قابل چشم پوشی نیست.مسلما این قیل وقال تا چند روز آینده خفه می شود. اما تبعات آن درست یا غلط چون حکاکی سنگ نبشته های تخت جمشید جاویدان می ماند.در این میان ابراز وجود یه مشت وبلاگر به اصطلاح معروف با آن ژستهای دموکراتیز که اغلب در بیرون گود فرمایش به لنگ کردن حریف دارند، بیش از همه چیز فضای موجود را عصبی تر می کند.اولین واکنشهای این حضرات تحقیر این حرکتها و تشویق به دات کام شدن و محدود کردن اعتراضات صرفا در فضای اینترنت بوده و حالا با دامنه دار شدن قضایا عطش خبرهای تازه و شعارهای جدید پیدا کرده اند و با ژستی کاریزمایی به ارائه راهکار می پردازند. تناقض بیانات این خوش نشینان بیشتر ریشه در حسرت نداشتن سهم در ابراز این اعتراضات است همانند کوری که در خواست تعطیلی سینما کند به آن خاطر که خود بی بهره از تماشای آن است. شاید شما شما بهتر از می دانید چرا. 
 باربد شمس

عضو تازه رودلاگ

به جمع رودلاگیان خانم گل نیز افزوده شد.حضور سبزش را صمیمانه تبریک می گوییم.
                                                                                                                  رودلاگ 

در پس این قیل و قال

به دلیل خط مشی صرفا فرهنگی و هنری رودلاگ، بیان عقاید سیاسی خود را در این فضای مشترک جایز نمی دانم لذا مطلب "در پس این قیل و قال" را برداشتم. از همه عزیزان نظر دهنده که دغدغه های سیاسی اجتماعی خود را در میان گذاشتند صمیمانه متشکرم.

باربد شمس

اندر خم کامنت

من کامنت می گذارم؛  پس من هستم.    
                                                        "باربد کانت"

چقدر کامنت اهمیت دارد؟ چقدر تعداد ویزیتور اهمیت دارد؟
هیچ کس نمی تواند با قاطعیت برای پاسخ به این سوالها حرف آخر را بزند.
در هر حال قصد دارم آماری ارائه کنم. حداقل که به عنوان یک شاخص اهمیت دارد.
در این ۶۰ روز از آغاز (با توجه به چند وقت تعطیلی بلاگ اسکای در واقع ۴۰ روز) ما ۳۰۰۰ ویزیتور  و از  ۱۳۰ نفر تعداد۳۷۰ کامنت داشته ایم. امکاناتش برایم فراهم شد تا در لیست کناری ، بیشترین کامنت دهنده ها را مرتب کنم. ملاک، آدرس وبلاگ جهت شناسایی بوده؛ بنابراین دوستانی که  کامنتهایشان بعضا بدون آدرس بوده (که البته فکر نمی کنم قابل توجه باشد) مورد محاسبه قرار نگرفته است. خانم گل در صدر لیست ،باعث دلگرمی رودلاگیان بودند.
اولین کامنت  در ساعت اولیه تشکیل رودلاگ که هنوز به جایی معرفی نشده بودیم توسط دوست بزرگوارم هات هینت داده شد. قصد داشتم قشنگترین کامنت هم انتخاب کنم. ولی فکر کردم نکنه دلخوری پیش بیاد چون همه دوستان به ما لطف داشتند.
بعد از تحریر:
دوستانی که می پرسند این ستاره ها چیه و یا اینکه چطور این کار رو کردی را به راهنمای نوید حواله میدم در ضمن من به اندازه کافی راجع به بلاگ رول توضیح دادم پس به این نتیجه میرسیم که شما هم مثل خودم از نوشته هام سر در نمیارید.
همچنین کامنت هر مطلب در فایلی ذخیره می شود که می توان به طرق متفاوت آنها را مورد جستجوی آدرس قرار داد و کنتور نمود.
باربد شمس

دیجیتال رودلاگ

به این نتیجه رسیدم که نظر سنجی کار بیهوده ای است کامنتی که این مرد برایم گذاشته پر بیراه نیست. ولی از  همه دوستان که باز هم آمدند و در کامنت، پاسخ به نظر سنجی دادند ممنون؛ هر چند من دو هفته بود که این نظر سنجی را در وبلاگ نگه داشته بودم و در آن نوشته اخیر به اصطلاح قصد جمع بندی داشتم ولی از ابراز لطفتان متشکرم. مسلما من هم می دانم که تنوع آراء وجود دارد ولی گویا ما عادت کردیم در جواب یک نظر سنجی فقط جواب دلخواه خودمان را بدهیم و کاری به گزینه های نظر سنجی هم نداشته باشیم البته ایراد به گزینه های پاسخ نیز رواست.
در قسمت لیست دوستان از سیستم Blogroll استفاده کردم بنابراین امکان افزودن به لیست خیلی آسانتر شد. با این سیستم هر کدام از دوستان که وبلاگش را به روز کند به طور خودکار لینک وبلاگش به همراه ***(۳ ستاره) در صدر همه قرار می گیرد در نتیجه هر کس هم و غمش به روز رسانی بیشتر باشد خود به خود مقدمتر می گردد من هم متوجه میشم کی مطالب جدید گذاشته که سر وقتش برم.(این عدالت بدون پارتی کامپیوتره که منو عاشق خودش کرده)
در بخش تازه تاسیس خارج از وبلاگ با بیان پارگرافی به نام حرف ته دلی از ما و لینک آخرین خبرهایی که از دیدگاه ما ارزش دیدن دارد؛ پایان بخش این تغییرات است.
راستی ارسال بخشی از آخرین مطالب به روز شده رودلاگ برای مشترکینی که آدرس ایمیلشان را در فیلد پایین ثبت کرده اند؛ خوب کار می کند یا نه؟ (دوستان مشترک Feedback نمایید)
هنوز قالب اونطور که باید به دلم نمی چسبه، نمی دونم چرا. ایراد بگیرید؛بیشتر از پیش تا من تکلیفمو بدونم که اگه این کاره نیستم برم دنبال همون لبو فروشی!!(البته من که نمی تونم اعتیاد به اینترنت رو ترک کنم پس لبوهامم از طریق Paypall به صورتOnline خواهم فروخت؛ اگر Credit Card داری بیا لبوی داغ بخر!)
 
بعد از تحریر:
تازه فهمیدم چقدر در قالب درست کنی وبلاگ بوقم. ارداویراف خان لطف کردن یه نقد متن از رودلاگ مرقوم فرمودند به امید نقد محتوایی ایشون. اینجاست که آدم از یک کامنت لذت می بره.
از بقیه هم که لطف کردند نظر دادند ممنون:
" سلام دوست عزیر،
اینجا رو از طریق این مرد پیدا کردم. چند تا توصیه برای قشنگ تر شدن قاب وبلاگت: اول اینکه توی انتخاب رنگهات یه تجدید نظری بکن. اون حاشیه سبز رنگی که دور «رودلاگ» و اون عکس اهورا مزدا زدی یعنی چی؟ آخه این سبز ( که تقریبا قسمتی از وبلاگت شده) اصلا با آبی و زرد همنشین نیست. دوم اینکه هرچی خط اضافه میبینی بردار. فقط در مواقعی که احساس میکنی وجود یه خط افقی یا عمودی واجبه و غیر قابل اجتنابه از خطوط استفاده کن. بجای خط میتونی از اختلاف رنگهای باکسها استفاده کنی. سوم اینکه به فاصله سطر دقت کن. توی همین «خارج از وبلاگ» سه جور فاصله سطر متفاوت داری. بهتره که توی بخش اصلی محتوای وبلاگ فاصله سطرها یکسان باشه. در عوض در کناره های صفحه (جایی که لینک ها و بقیه مطالب وابزارهای حاشیه ای رو گذاشتی) فاصله سطر ها رو از حد استاندارد کمتر کن. اگه یک روند یکسان برای بخش اصلی وبلاگ و یک روند یکسان برای بخش حاشیه وبلاگ در نظر بگیری و این دو روند اختلاف زیادی با هم داشته باشند، اونوقت نه تنها به این خطهای دور باکسها احتیاج نداری، بلکه دیگه به متمایز کردن رنگ باکسها هم نیازی نیست. قسمت اصلی و حاشیه ای خود بخود با تمایز روند نوشته هاشون از هم جدا میشن. چهارم اینکه رنگ بندی صفحه نظرخواهی باید با رنگ بندی وبلاگ یکسان باشد. من که الان دارم اینارو اینجا و توی این صفحه سیاه رنگ مینویسم هنوز مطمئن نیستم که اینجا نظرخواهی اون وبلاگ آبی رنگ است و همش خیال میکنم که دارم اشتباهی برای یکی دیگه اینا رو مینویسم. ملت وبلاگ خون همیشه دو سه تا صفحه نظرخواهی باز دارن و همرنگ بودن صفحه نظرخواهی با خود وبلاگ کمک میکنه که بفهمن کدوم نظرخواهی مربوط به کدوم وبلاگ است.
موفق باشی... ارداویراف"

باربد

یک نوشته...

باران
موهبت ی ست
که اشک هایٍ تو را
پنهان می کند.

مٍه
فرصت ی ست
تا غمٍ چشم هایت را
بپوشاند.

ولی لحظات ی ست
که تنها دستانٍ خالیٍ تو
ترک هایٍ چهره ات را
نومیدانه نقاب می کشند.

در تنهاییٍ اتاق
باران
چه نرم تر می بارد...



نوزدهم دی ماه هشتاد-بابک

هیچ به آدمها ی دور و بر دقت کردید؟ به خودمون چی؟؟ ..... مایوس کننده است! نه؟ همه عصبی. همه گرفته.همه مضطرب و نگران. سگرمه ها در هم.همه خسته. بی حوصله. کم حرف. کم طاقت..... همه :  .....مثل بشکه ی باروت منتظر جرقه ایم......... !!!!
خب! می گید چی به سر ما اومده؟ می گید چرا دیگه خنده هامون مثل سابق نیست؟ چرا از بودن با هم لذت نمی بریم؟ چرا دیگه اصلا طالب بودن با هم نیستیم؟ یا دیگه از بودن با اونهایی که قبلا باهاشون خوش بودیم فرار می کنیم؟  سراغمون رو نمی گیرن ٬ ما هم ایضا٬ سراغشون رو نمی گیریم..... به جای هم نشینی با آدمها٬ می شینیم اینجا٬ پای مانیتور و تو فضای مجازی اینترنت غرق میشیم. خنده تون میگیره اگر بگم من و همسرم گاهی تو خونه هم که هستیم با هم چت می کنیم!!....... اون تو اتاق و من تو سالن!!! تو ۶۰ متر جا !! به جای کنار هم نشستن و گپ زدن٬ چت میکنیم!!!!! ....... با بهترین دوست ام هم همین داستان تکرار می شه ..... کنارش که هستم٬ حرف نمی زنه. سا کته. تو خودشه. می فهمم که حوصله نداره. اما همچین که تو اینترنت به هم می رسیم٬ برام () میفرسته !!
من میگم یه چیزی مون شده ............
مرمر

نتیجه نظر سنجی

وبلاگی را حتما سر می زنم که:

8% - الف)مطالب تخصصی داشته باشد.  (2 رای)
8% - ب)با دعوت وبلاگر و تبادل لینک  (2 رای)
4% - پ)داشتن ظاهری جذاب و زیبا   (۱ رای)
21% - ت)فقط مفید بودن مطالب  (5 رای)
8% - ث)شهرت وبلاگرو تعدادبازدیدکنندگان  (2 رای)
38% - ج)الف و ت   (9 رای)
13% - ج)پ و ث   (3 رای)
در این دو هفته مجموع نظر دهنده ها ۲۴ نفر بوده است (خودم یکی از آنها بودم) به نسبت تعداد بازدید کننده ها در روز در حدود کمتر از ۵٪ در این نظر خواهی شر کت نمودند. با تشکر از کسانی که در این نظر سنجی شرکت کردند. به دلیل عدم استقبال نمی توان  نتایج حاصله را پژوهش آماری دانست (با توجه به اینکه هر کاربر می توانست چندین بار هم شرکت کند) 
شاید این بخش را حذف کردیم. در هر حال اگر ادامه بدهیم سیستم آن کاملا تغییر خواهد کرد.

باربد - ۱۱:۴۰ صبح  

رعنا

«نرمک نرمک       از سر چشمه می آید        رعنا
  خندون خندون    نازو کرشمه   می آید         رعنا .... »

صدای خانم ملوک ضرابی (۱۳۷۸-۱۲۷۰) است که ما را به وجد آورده. برای اولین بار است که صدای او را می شنوم ، این صدای گرم و رسا را. و مادرم تصویر می کند برایم، سالها پیش را، هنگامی که او در سنی بالای شصت سال، لباسی از حریر آبی و تمبکی به دست، در تلویزیون برنامه اجرا میکرده ...

« مایه ی نازی    عمر درازی     گل مایی      رعنا
                        چه بلایی         رعنا » .......

چه خوب گفتی بابک که« انگار او اینجاست، که انگار او زنده است، کنار ماست...» لازم نیست چشمها را ببندیم تا او را اینجا ببینیم،« پیرزن سرزنده ای که تمبکش را بر داشته و سر خوش می خواند ...»
« اندک اندک     در سر کوی ات   افتادم      رعنا
  لنگان لنگان     راه وصال ات      پیمودم     رعنا............»

صلابت و شوری که در صدای اوست تو را با خود می برد... به سالهای گذشته، حتی به سالهایی که نبوده ای .... به حال و هوای دورانی که تو در آن نزیسته ای ... به سالهایی که در آن عشق به سادگی شعر این ترانه بوده ...
 عجب سحری کرد ما را این صدا.
و به حق که:
 « تنها صداست که می ماند .»


مرمر. ۱۱ خرداد

سبزِ زرد

مات به گوشه ای خیره شده بود. موهای حنایش که از کنار روسری گل گلیش بیرون زده بود، صورت سفید و چروکیده شو مث یک قاب طلایی سرخ زینت می داد. گفتم: بی بی!
اصلا محلم نذاشت. فکر کنم گوش هم نداد.
روحی داشت تو تراس گریه می کرد. اخمامو تو هم کردم و گفتم : بسه دیگه تو هم.
چه نمایی داشت درختهای سبز و بلند بیرون، یک پارچه سبز. آبان ماه بود ولی  سبزِ سبز...
گلدون شیشه ای زمخت روی میز کنار تخت خیلی تو ذوق می زد. از همون اول به نظرم زیادی می اومد.
- کی اینو گذاشته اینجا.
خواستم برش دارم آرنجم به پارچ آب روی میز خورد و شترق پخش زمین شد.
- بیا ببین چی شد. از بس گریه می کنی... اینجا جارو پیدا نمی شه؟... این تلفن من زنگ میزنه؛ بیا یک دقیقه؛ ببین این تیکه های شیشه همه جا پخش شده یک کاری کن.
الو...الو... سلام! قربانت... نه!...نه!...مگه چنده؟... آخ آخ... اومدم اومدم.
روسریشو ماچ کردم. عادتم بود. یاد بچگی هام می افتم. همیشه وقتی قصه می گفت من می رفتم روی کولش سوار می شدم که موها شو بو کنم.
- بی بی جون! من باس برم. خدا حافظ! دفعه بعد زودتر میام. این سرمهاتم اینقده نکن نگا کن چقده دستات سیاه شده.
از پله ها که می رفتم پایین دکتر حکمتی داشت می اومد بالا. دیگه حوصله نداشتم باهاش حرف بزنم. می دونم که بهتر نمیشه چرا خودمو گول بزنم. تو پیاده رو برگهای زرد پاییزی قرچ قرچ زیر پام صدا می دادند. آبان ماه بود ...زردِ زرد...
۲۰ آذر ۱۳۷۷( تقدیم به روح سبز بی بی که خاطرات کودکیم با یاد او عجین است)

از طرف باربد در ساعت ۳:۳۰ بعدظهر

لب ریزٍ از زنده گی

برکه را
نوازش کردم،
او به من لبخند زد.

درخت را
بوسه زدم،
شکوفه باران شد.

بر زمین
سجده کردم،
از آن چشمه جوشید.

و تو را
در آغوش فشردم،
بال گشودی.

ببین!
من
لبریزٍ از زنده گی ام!



دوازدهم دی ماه هشتاد - بابک


توسط بابک- ۱:۰۰بامداد

تائویی لیمو بخورید !!!!!

نمی دونم تا حالا به این نکته توجه کردید که واژه هایی که ما برای بیان مفاهیم استفاده می کنیم مثل ماهی لیز هستن و هر چی ما بیشتر می خواهیم اونا رو به دست بیاریم از دست ما بیشتر سر می خورن ؟
این همون چیزی هست که تائویسم بهش اشاره می کنه. یک مثال: وقتی یه لیمو می خورید مزه اش چیه ؟ ترشه؟ چقدر کلمه ی " ترش " با اون چیزی که حس می کنید یکی هست ؟ به هیچ وجه یکی نیست !!! هر چه قدر بیشتر بخواهید توضیح بدید و از واژه های دیگه استفاده کنید ، بیشتر از قبل ازش دور می شید !!! مزه ی لیمو همون چیزی هست که حس می کنیدش ،نه "ترش" !!!!!
بیایید دنیا رو بدون واژه ها تجربه کنیم !!!!!

توسط بابک- ۱:۰۰بامداد

رد میشم

کلاهمو می کشم پایین تر یقه کاپشنمو میدم بالا و قدم زنان نگاهمو به سنگفرش خیس پیاده رو می دوزم. سر شبه، آدم ها تند تند عین قطار از کنارم عبور می کنند و گهگاه نگاهی مات به چشمام خیره میشند ولی قبل از واکنش من دزدیده و از کنارم عبور می کنند.
از چهارراه که رد میشم؛ تو شلوغی، سه تا پسر بچه ۱۲-۱۰ ساله که معلومه دستفروشن و کمی هم مرتب به نظر میان نظرمو جلب می کنن.  سرعت قدمهامو تند تر می کنم از روی جدول می پرم حالا دارم از جلوشون رد میشم.
-...آقا!..من گرسنمه... میشه من...
اونی که مرتب تره میگه. همانطور هم به چشمهای من نگاه می کنه مچ دستش هم تو  دهنشه شاید هم داره با آستینش لبشو پاک می کنه، من همانطور سرم رو بر می گردونم به عقب و نگاش می کنم. اون همینطور به کلام نا مفهومش ادامه میده دیگه صداش رو نمی شنوم نگاش هم نمی کنم. دلم آتیش می گیره. آخ...! من چقدر گرممه. اولین مغازه رو که می بینم میرم تو.
- آقا! ما الشعیر دارین؟ لیمویی باشه لطفا.
 
از طرف باربد در ساعت ۴:۰۰بعدظهر

سخنی با شما

- من اهل قلم نیستم. متن نویس آماتور خوبی هم نیستم. متنی هم که در بالا خواهم گذاشت موید همین مطلبه برای این طنزی هم که این پایین نوشتم تصوری به جز یک هجویه نداشتم والا مشکلی با قشری که با آنها شوخی کردم ندارم.

- ما سه نفریم که بمب اتم هم بینمون جدایی نمیندازه... وبلاگ برای ما یک هدف نیست، بنابراین به هیچ عنوان روابط دوستانه مان تحت الشعاع اون قرار نمی گیره. (برای من که اینترنت و وبلاگ یک تفننه و تصمیمم هم اینه که وقت کمتری براش صرف کنم شاید دیگر کمتر به وب گردی بپردازم.)
ضمنا لازمه بگم که تجربه مرمر خانوم و بابک در اینترنت بیشتر از منه،در واقع زمانی که اونها با اینترنت آشنایی داشتند من نمی دونستم با چه امکاناتی میشه به اینترنت متصل شد. قبل از آشنایی من با وبلاگ، بابک با این مقوله آشنا بود. در این مدت هم که افتخار دوستی با بابک را دارم. خیلی چیزها آموختم و اینقدر به این دوستی ایمان دارم که مطمئنم هیچ چیز جز تقدیر بین ما جدایی نخواهد انداخت. این درخواست مصرانه من بود که این عزیزان افتخار این کار گروهی را به من بدهند و در نهایت باید بگم : ...ما سه نفریم که بمب اتم هم بینمون جدایی نمیندازه... 

- دوستانی که لطف دارند و نظر می دهند، توجه داشته باشند IP و زمان ثبت نظرشون نزد ما به امانت می مونه که به عنوان یک امضاء قابل پیگرد است. بنابراین اگر با نیت سوء دست به اقدامات بی خردانه بزنند؛ عواقب اون اول از همه گریبانگیر خودشان  خواهد شد. من و بابک و مرمر هیچ فرقی با هم نداریم، من به شخصه تحمل هر گونه نظری را دارم ولی دوستانم را سزاوار هیچ گونه افترائی نمی بینم. شاید اگر کسی به من توهین کند اهمیتی قائل نشوم ولی از بی حرمتی به همکارانم  راحت نمی گذرم.

از طرف باربد در ساعت ۳:۳۵ بعدظهر

چگونه یک وبلاگ نویس روزنامه نگار زن موفق شویم

بسیار ساده است. چون دست هنوز کمه؛ پس سعی کنید توصیه های ما رو مو به مو به کار ببندید موفق می شید:
۱)اول یک اسم شبه فیمنیستی برای خودتون انتخاب کنید : زن شاکی از آشپز خانه نوشت ، من شوهر نمی خوام نامه، جنس آشغالی، پیف این مردها چه بوی عرقی میدن،و...
۲)اگه شده با گریه و التماس در یک هفته نامه ای ، رنگینک نامه ای، آگهی ترحیمی چیزی... (با پول پاپا هم که شده) مطلب بدید (یک خط هم خوبه) پس از اون .... صبح تا شب از گرفتاری تهیه گزارش یا مقاله و مطلب برای روزنامه تون بنالید.
۳) از اونجایی که اکثر سایتها، علاف این جور افه ها هستند تا اینجای کار ۹۰ در صدشون با آب و تاب لینکتون رو می گذارند. اگه یه خاطره چاخانکی هم از سینا مطلبی در باره لزوم حفظ آزادی های مدنی اهل قلم نقل کنید که لینک گویا سر شاخشه!
۴) کمتر امکان نظر خواهی به مطالب وبلاگتون بدید
۵)سعی کنید هر ۱۷ روز یک بار وبلاگ رو به روز کنید تازه کلی هم ناله ونفرین کنید که بابا اینقدر ایمیل نزنید من فرصت وبلاگ نویسی ندارم.
۶) در هر مطلبتون به فک فامیل و دوست و آشنا تبریک عید و تولد و ... بگید. اصرار بر مطالب به شدت خصوصی بیشتر جواب می دهد
۷) از اسامی اجق وجق برای دوستاتون استفاده کنید و از خاطراته روزانه بی ربطتون با اونها مطلب بنویسید.
۸)هر بار یه موسسه خیریه معرفی کنید که مثلا در حال پول جمع کردن برای خرید داروی سرما خوردگی کودکان فلان جاست و با لحنی جگر سوز یاری سبز دوستانتان را بطلبید.
۹) هر دفعه ادعا کنید با یکی از رفقا در اوج سر خوشی در فلان کافی نت که خیلی توپه!!!! در حال بستنی خوردن دارید مطلب پابلیش می کنید و این حرفا!!!!
۱۰) سعی کنید به زور هم که شده یک جفنگی.. سر هم کنید به نام شعر سفید مثلا : جیغ بنفش خط خطی می کند روان پاکم را ؛ اول و آخرش هم یه ۳۰ ،۴۰ تا نقطه بگذارید، هر ۲ کلمه ای هم در یک سطر تنظیم کنید؛ اجازه نظر خواهی هم ندهید.
این تمهیدات را بکار برید اگر نا موفق بودید... روشهای مکملی هم وجود دارد که شما را به شهرت برساند. سر فرصت به آنها می پردازم.

از طرف باربد در ساعت ۲:۰۰ بامداد

روح عریان

روح اش را
در مقابل دستان ام
عریان یافتم.

گیسوی اش
امتداد نگاه من بود
به جاودانه گی.

خود را مپوشان!
همه ی زیبای تو
در عریانی ات نهفته است.


شهریور هشتاد. بابک


نوشته شده توسط بابک در ساعت 12:50 AM

یک نوشته...

با دیوار می رقصد
سایه ی دخترک ی.

باد
بر تن پوش دخترک
برهنه گی اش را نقش می زند.

سایه ی دخترک
مدت هاست
که بر سینه ی من خفته است.


چهارم امرداد ماه هشتاد.بابک


نوشته شده توسط بابک در ساعت 04:12am

 

سلام به همگى.
نمى دونم آیا نقاش معروف اسپانیا یى  "
فرانسیس گویا"﴿۱۸۲۸-۱۷۴۶﴾ رو میشناسید یا نه. اخیرا" فیلمی از زندگی گویا دیدم به اسم  " گویا در بوردو" که جوایز زیادی رو نصیب خودش کرده. قبلا" تعدای از کارهای گویا رو دیده بودم اما چیز زیادی از زندگی او نمی دونستم. خیلی خلاصه بگم که گویا،به "سردمدار سبک نوین نقاشی" خصوصا" در خود اسپانیامعروفه. گویا قوانین نقاشی کلاسیک رو متحول میکنه و تصاویر بدیعی خلق می کنه که در اونها به جای تصاویر منظره های شیک و یا موضوعات تروتمیز ،به فقر و نکبت و جنگ و به دیو درون انسانها میپردازه، اونم با دید یک نابغه ی نقاش. البته نقاشی تروتمیز هم کم نداره، گفته باشم!
این فیلم برداشت تاثیرگذاریه از زندگی گویا، با یک تیتربندی عالی، با یک موسیقی محسورکننده، بازی بی نظیر هنرپیشه ها. به علاوه، چیزی که در مورد هین فیلم جالبه در امیخته شدن صحنه هایی از فیلم با تئاتره.﴿ البته تحلیل من در حد یک بیننده ی آماتوره!﴾
کارکردان فیلم "کارلس سائورا" ست. دعوتتون می کنم هم کارای نقاشی گویا رو گیر بیارید و ببینید هم این فیلم رو!

از طرف مرمر  در ساعت ۷:۰۰  بعدظهر


چرا تائو؟
وقتی نظرات دوستان رو در مورد تائو خوندم گفتم شاید بهتر باشه که کمی در مورد اهمیتش بنویسم تا بلکه مطلب روشن تر بشه :
تائو در فلسفه یک استثناست . حتی با عرفان هم نمی شه اون رو مقایسه کرد . نه می خواد بره به عرش اعلا نه می خواد ذره بین دستش بگیره و دنیا رو زیر و رو کنه. بالاترین مقام توی دنیای تائو این می تونه باشه که بشی مثله یک تیکه چوب توی دامن طبیعت... بدون هیچ خواست و نیازی... بدون واکنش عمدی در مقابل دنیا... در واقع با جریان هستی یکی بشی ...
عرفان همه ی حرفاش رو می زنه که تو رو به خدا برسونه....تائو میگه میتونی از همه چیز خالی بشی و بعد شیرجه بزنی توی طبیعت و مثل یک آفتاب پرست چنان در اون حل بشی که نشه شما رو از هم تفکیک کرد؟!
عرفان می گه با دلیل و منطق نمی شه دنیا رو تحلیل و توصیف کرد... تائو میزنه زیر همش و اصلاّ میگه دنبال تحلیل و توصیف نباش! بلکه دنیا رو به عنوان یک کل یک پارچه ی انفکاک ناپذیر ببین که داره سیر میکنه وچون و چرا هم نداره!!!!
از طرف بابک  در ساعت ۴:۱۵ بعدظهر



امروز
من و بابک دیروز اومدیم تهران،من که ازساعت۳ بعدظهر تا ۸ صبح امروز بیهوش بودم.صبحی به هرکی زنگ زدم تحویلم نگرفت تا اینکه عیسی که تازه یه سر اومده ایران بهم یه زنگ زد. پیشنهاد داد بریم نمایشگاه....
-چی؟ نمایشگاه که تموم شده دیر رسیدیم.
-نه! نمایشگاه فنی مهندسی عمران در محل دائمی. شرکت ما هم از دوبی اینجا شرکت کرده واسه همین اومدم ایران ...
-...مممم!!! باشه!!! من نیم ساعت دیگه اونجام
(دو ساعت بعد)
-الو....الو...کجایی تو پس؟؟؟!!
- اومدم دم درم..باتری این موبایلم داره تموم میشه ....الو...
(سه ساعت بعد)
بعد از کلی حال و احوال ....
غرفه رو چند گرفتید؟... عجب دختر خوشگلی، این رو از کجا آوردید؟ ..آها...روابط عمومی شرکته... خوب بریم بگردیم راستی احسان میگه که مرکز خرید اسکان ندا اینترنت مجانی پر سرعت گذاشته اونجا هم یه سر بزنیم.تمامی غرفه یک مهندس هم پیدا نمی شد همه شرکتهای عمرانی کلکسیونی از دختران زیبا رو در معرض دید گذاشته بودند...خلاصه خیلی خوش گذشت. ۵ کیلو کاتالوگ بار ماشین کردم. ساعت ۴ مرکز خرید بودم. ولی اینطور ها که میگن نبود علاف بازار در اون ساعت هم آدم ولو بود من هم که خجالتی...زدم رفتم کافی نت پایتخت. آخه خونه ... البرز داره داداشم افتضاح...ویندوزش هم فارسی نیست... برای همین از خونه نت بی نت.اصلا سرعتهای اینجا تهوع آوره... اینجا تو این کافی نت، تنهام حالمم بده ...
از طرف باربد  در ساعت ..:۴بعدظهر

فضیلت های ناچیز

فضیلت های ناچیز
این روزها کتاب "فضیلت های ناچیز" رو خوندم،کتابی از خانم "ناتالیا گینزبورگ". کتاب بسیار جالبیه،از این بابت که از خودش میگه،اما خواننده احساس می کنه که آئنه ای تمام نما از زندگیه خودشه،گینزبورگ شما را به سفر روابط انسانی می بره، از خودش میگه ولی انگار از شما و ما میگه: کودکیه آدمها و رابطه کودک با والدین، نوجوانی و رابطه با والدین و دوستان، جوانی و عشق و سر گشتگی و بزرگسالی و درد.... از سکوت میگه، از سکوت رایج بین آدمهای امروزی که اغلب با جملات کلیشه ای، معمولی و مستعمل پر می شه...از این که چرا نویسنده شده با نثری روشن، بی دغدغه و روان...جالبیه کارش در همین نثریه که سهل و ممتنعه. ترجیح میدم که بیشتر نگم تا خودتون بخونید در ضمن مترجم کتاب آقای محسن ابراهیمی هستند که باید بهشون دست مریزاد گفت.
از طرف مرمر  در ساعت ۷:۰۰  صبح

دیدن در تائو

یه انسان فرزانه در تائو،مثل نوزادها دنیا رو می بینه. براش فرقی نمی کنه که داره به دیوار نگاه می کنه یا کوه یا یه زن رو یا یه صحنه آتشفشان رو، اون فقط می بینه و نقش تصویرها روی ذهنش مثل تصویر توی آینه است. تصویر هیچ چیز روی آینه اثرش نمی مونه. اون ها با چشماشون دنیا رو  به صورت یک کل یک پارچه می بینه که انفکاک نا پذیره. دید چنین آدمی از نوع دید محیطی هست نه دید مرکزی.
وقتی ما به چیزی نگاه می کنیم اون جسم در دید مرکزی ما واقع میشه ولی همه خوب می دونیم که به جز اون جسم چیزهای دیگه ای هم توی میدان دیدمون هست که به اون دیدن محیطی میگن. دید محیطی خیلی شفاف نیست و همه چیزا در اون میدان دید بدون تمایز و انفکاک - بر خلاف دید مرکزی- دیده میشن. بهترین مثال برای این که بدونید من از چه جور دیدنی حرف می زنم به یاد بیارید وقتی صبح از خواب پامیشین و هنوز هشیار نیستید! به همون گنگی! چون در اون لحظه بدون هیچ تفکری این کار رو می کنید.

از طرف بابک  در ساعت ۹:۰۰ صبح

پنجره من

پنجره من،اما با پنجره باربد فرق اساسی داره.پنجره من رو به بوستان کوچکیست. پنجره ای رو به غرب. عصرها که از شدت نور و گرما کم میشه،مردم دست بچه هاشون  میگیرن میان اونجا. سر و صدای بچه ها که بلند میشه، نگاه من رو به سمته پنجره می کشونه. رو به صدای شاد و رنگارنگشون. می ایستم و نگاهشون می کنم.... سمت من سکوتی لذتبخش و سمت اونها غوغای بازیه...بر خلاف پنجره داستان اون نویسنده ناشناس که یه سمتش بیماری و مرگه و سوی دیگرش دیوار و دیوار و دیوار....
من پنجره خودم رو دوست دارم.
از طرف مرمر  در ساعت ۷:۰۰  صبح

آن سوی پنجره

در بیمارستانی، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعداز ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود.اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعتها با یکدیگر صحبت می کردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند.

هر روز بعداز ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید، برای هم اتاقیش توصیف می کرد. بیمار دیگر در این مدت یک ساعت، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون، روحی تازه می گرفت.

این پنجره، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایقهای تفریحی شان در آب سرگرم بودند. درختان کهن، به منظره بیرون، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می کرد، هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.

روزها و هفته ها سپری شد.

یک روز صبح، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود، جسم بی جان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود.پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند.

مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.

آن مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره او توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.

در کمال تعجب، او با یک دیوار مواجه شد.

مرد، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی را برای او توصیف کند؟ پرستار پاسخ داد:«شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلاً نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند.»

((نقل از داستانهای کوتاه از نویسندگان ناشناس ))

 

حرکت به سمت تائو
وقتی بخواهیم به سمت تائو بروید اولین کاری که باید بکنید اینه که خواستن رو فراموش کنید. مادامی که به دنبال به دست آوردنش هستید از اون دور می شوید چون رها ساختن و به چیزی چنگ نزدن (نیروانا) حتی چنگ نزدن به تائو ،شرط تائویی بودنه.

تهیای مطلق تائو
یک لحظه تامل کنید! لیوان پر بی نیاز است یا لیوان خالی؟ دست پر نیازمند است یا دست خالی؟ در فلسفه تائو این خالی است که بی نیاز است چرا که پر نیازمند پر بودن است تا باقی بماند. نهایت تهیا "تائو" است که منشاء همه جلوه های وجودی است. این تناقض بنیاد فلسفه ی تائویسم است.
پس به خاطر بسپاریم: پارادوکس  جوهر اندیشه تائویی است.

 از طرف بابک  در ساعت ۷:۴۳ صبح



مفت باشه،...باشه

 نه! واقعا خدا وکیلی، اگه این وبلاگ آزاد نبود، اینقدر چرت و پرت نامه به نام وبلاگ در می اومد؟ که نه ته داره نه سر داره، نه نویسنده اش تعهدی احساس می کنه و نه اصلا موضوع داره؛ پوچه پوچ!
 از طرف باربد 


این باربد ما اهل جنگولک بازیه! من مطمئنم دلش قنج می زنه وقتی به تبلیغات تو روزنامه نگاه می کنه.عاشق تیتر و چهارخط اوله. تا می گم این مقاله رو می خوام بذارم تو وب لاگ دست وپاش شروع می کنه به پریدن و از دهنش کف می زنه بیرون! آخه می ترسه یه وقت آب تو دل بیننده ها تکون بخوره فکر کنم اگر بخواد با کسی دوست بشه ترجیح میده از صبح تا شب بهش چشمک بزنه به جای این که دو کلام حرف حسابی بزنه! چی کار کنیم دیگه این باربد ما این جوریه!

 از طرف بابک  در ساعت ۱۰:۵۵ صبح



از طرف باربد 




توضیح باربد : والا چی بگم. من می خواستم تا الان مخاطب داشته باشم لحن نوشتاری من هم خوب یا بد محاوره ایه فکر می کردم این طوری می تونم ارتباط بر قرار کنم ولی حالا می بینم از هر 50 بازدید کننده فقط 1 نفر نظر میده و هر چی آدم حسابی که می شناسم میگه سطح وبلاگت مبتذله!!! حالا می فهمم این هفته نامه رنگینکی ها که تمام 15 صفحه شون رو به تایتانیک و عکس هدیه تهرانی خلاصه می کردند به حدی که آدم حالش به هم می خورد به خاطر چی بود. بابک از دست من عصبانیه چون آخرین مقاله اش راجع به "نسل قدیم بحران اجتماعی نسل جدید" را به خاطر طولانی بودن و سنگین بودن مطلبش پابلیش نکردم. اونم یه اعتراف وحشتناک کرد. دوستاش گفتند "دکتر! در حد تو نیست تو همچون جایی مطلب بنویسی بیا برات یه وبلاگ جدا بزنِیم" تازه دو زاریم افتاد که چرا در مقابل اصرار من که چرا به آشنا ها خبر این وبلاگ رو نمیدی می گفت نه! صبر کن. اصلا قائده من که مطلب باید 5 خط باشه جذاب باشه طیف گسترده رو شامل بشه و... از نظر اون رد شده است. حرفش اینه که باید ما حرف داشته باشیم به قالبی که می پسندیم مطرح کنیم حتی اگه هیچ کس اونو نخونه. و معتقد اگه من این کارهامو ادامه بدم میشم عین یه لبو فروش!!!بهش میگم بابا از این 20000 وبلاگ فعال ایرانی 80درصدش متعلق به زیر 20 ساله که مخاطب زیادی هستند وبعضا پر بیننده ترینند پس همه اشتباه می کنند میگه: "مگه یه آدم 15-16 ساله چی برای گفتن داره؟ چند تا کتاب تا الان خونده؟ چه حرفی می زنه که بخواد در خواننده نیاز ایجاد کنه؟" می دونم قصد تو هین نداره ولی به این فکر میکنم که او حتی از رنگ و قالب رودلاگ هم خوشش نمیاد باشه! شاید تجربه کار گروهی بتونه قالب قشنگتری برای اینجا بسازه. از این به بعد تصمیم دارم خودم باشم  و بنویسم حتی اگر فقط خودم بیننده اش بمونم.

Iranian film director Samira Makhmalbaf his film 'Panj E Asr' (At five in the afternoon) in competition, at the 56th Film Festival in Cannes, France, Friday, May 16, 2003. (AP Photo/Lionel Cironneau)
Fri May 16, 7:17 AM ET

Iranian film director Samira Makhmalbaf his film 'Panj E Asr' (At five in the afternoon) in competition, at the 56th Film Festival in Cannes, France, Friday, May 16, 2003. (AP Photo/Lionel Cironneau)

سمیرا مخملباف هم برای خودش خانومی شده .من نمی دونم چرا؟ شاید به خاطر اینکه باباش موج سواری بلده؛ شاید هم اشتباه می کنم.

یک ساعت ویژه
مردی،دیروقت،خسته و عصبانی،ازسر کار به خانه بازگشت.دم در،پسر۵ساله اش را دید که در انتظار او بود.
-بابا! یک سوال از شما بپرسم؟
-بله حتما.چه سوالی؟
-بابا،شما برای هر ساعت کار،چقدر پول می گیرید؟
مرد با عصبانیت پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد.چرا چنین سوالی می کنی؟
-فقط می خواهم بدانم.بگویید برای هر ساعت کار،چقدر پول می گیرید؟
-اگر باید بدانی خوب می گویم،۲۰دلار
پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود،آه کشید،بعد به مرد نگاه کرد و گفت: می شود لطفا ۱۰دلار به من قرض بدهید؟
مرد بیشتر عصبانی شد و گفت: اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال،فقط این بود که پولی برای خریدن اسباب بازی مزخرف از من بگیری،سریع به اتاقت برو وفکرکن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم.
پسر کوچک،آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد.((چه طور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سوالی بپرسد؟))بعد از ساعتی مرد آرامتر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعا چیزی بوده که او برای خریدش به ۱۰دلار نیاز دارد. به خصوص که خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
-خواب هستی پسرم؟
-نه پدر،بیدارم.
-من فکر کردم شاید با تو خشن برخورد کردم امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا اینم ۱۰ دلار که می خواستی.
پسر کوچولو نشست خندید و فریاد زد: متشکرم بابا! بعد دستش را زیر بالش برد و از آن زیر،چند اسکناس مچاله درآورد.
مرد وقتی دید پسرک خودش هم پول داشته ،دوباره عصبانی شد و غرولندکنان گفت: با اینکه خودت پول داشتی،چرا دوباره تقاضای پول کردی؟
پسرک پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان شد. حالا من ۲۰ دلار دارم. آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتربه خانه بیایید؟چون دوست دارم با شما شام بخورم...
((نقل از داستانهای کوتاه از نویسندگان ناشناس ترجمه سارا طهرانیان (مترجم ۲۳ ساله کشورمان) که علاوه بر این اثر مجموعه ای از آثار شل سیلوراستاین که معروف به نویسنده های داستان کف دستی است نیز ترجمه نموده است.سیلوراستاین در ایران با کتاب به دنبال قطعه گم شده معروف است کتابی که با وجود سادگی آن (ویژه کودکان پیش دبستانی) ،حتی انسانهای بزرگ را وادار به اندیشیدن می کند در ضمن این هنر مند بر خلاف ظاهر خشن خود ذوق لطیفی در آهنگ نوازی و نقاشی نیز دارد.در چند روز آینده سعی می کنم قطعه های زیبایی از ایشان را نقل بکنم.  ))
بلاگ اسکای وقتی کوچک بود.

جور دیگه می بینم

رفتار انسانی هیچ وقت با قراردادهای اجتماعی جور نبوده.همیشه این اصطکاک وجود داشته و ما رو سابیده. به ما همیشه زور کردن که باید این جوری باشی،نباید اون جوری باشی... باید این جور بپوشی،نباید این طور بخوری،نباید این آدم و دوست داشته باشی،حق نداری به رابطه با اون آدم فکر کنی...قراردادهای اجتماعی شده یک قالب که به زور دگنک همه باید تو این چارچوب باشن و لاغیر؛حتی به قیمت خرد شدن اونا...حتی اگه مجبورشن مچاله ات کنن (فیلم A short film about loveکیشلوفسکی رو یادتون میاد)
می دونم الان یه سری دارن میگن : منظورت آزادی مطلقه؟! وامصیبتا!
ولی باور کنید من از موقعی که بچه بودم به نسبی بودن چیزها باور داشتم!! اما هر کسی هم حق داره خودش باشه و می تونه بگه من دنیا رو جور دیگه ای می بینم.
+ از طرف بابک در ساعت ۷:۴۳ بعدظهر




نگاهی به تائویسم
بیاید باران باشیم
آیا باران هنگام بارش بر درختان احساس شادمانی دارد؟ آیا برایش فرق می کند که بر دشت گلگون یا صحرا یا حتی دریا ببارد؟ آیا باران به چگونگی بارش خود فکر می کند یا فقط می بارد؟ یاصلا وقتی زلزله دنیایی را در هم می ریزد آکنده از نفرت است؟ آیا وقتی میله ای فلزی بر اثر گرما افزایش طول می یابد در مورد این تغییر احساسی دارد؟ آیا وقتی باد می وزد به دنبال دلیلی برای وزیدن است؟ در کدام یک از این پدیده ها بحث چرایی راه دارد؟ بیایید چرا و به چه علت را از یاد ببریم و دوباره بنگریم به دنیا... بیایید باران باشیم. در فصلهای آینده بیشتر به عمق تائویسم می پردازیم.
+ از طرف بابک در ساعت ۳:۵۴بعدظهر



پنجاه و ششمین جشنواره بین المللی فیلم کن : امروز آغاز بکار کرد از معروف غولهای این دوره کیوشی کوروساوا و کلینت ایست وود و... می باشد در میان این ۲۰ فیلم برگزیده ساعت پنج عصر (سمیرا مخملباف) می درخشد.





"... هرکس درحال انداختن آب دهان در اماکن عمومی دیده شود معادل 4 پوند جریمه خواهد شد..."


"ممانعت ازاستفاده آزاد از اینترنت به هر عنوانی و توسط هر مرجعی نقض آشکار حقوق بشر است و محکومیت آن بر همگان معلوم است. بار دیگر شاهد پاک کردن صورت مسئله به جای حل ریشه های علت آنیم.
باربد شمس - ایران"
این نظر من بود که در سایت بی بی سی فرار گرفت.
شما هم می توانید نظر خود را در بی بی سی بیان کنید.


خوابگرد: "...در سال 1995 که طی یک مراسم رسمی، بقایای جسد نیما یوشیج به یوش برده شد و در خانه‎ی خودش دفن شد، مهاجرانی وزیر ارشاد وقت بسیاری از شعرا و شخصیت‎های فرهنگی را برای شرکت در این مراسم دعوت می‎کند اما احمد شاملو به خاطر مخالفت با حرکات تبلیغاتی این دعوت را نمی‎پذیرد. سه سال بعد که شاملو یکی از پاهای خود را از دست می‎دهد، علامه‎زاده تصمیم می‎گیرد فیلم مستندی را درباره‎ی شاملو و آیدا بسازد که در آن، این غول سنگی(شاملو) همراه آیدا عازم یوش می‎شود و در پایان این سفر دراز، بر آرامگاه نیما در روستای یوش، شعری را که در مراحل مختلف سفر سراییده، به عنوان وصیت‎نامه‎اش می‎خواند.
علامه‎زاده نام این فیلم را "وصیت‎نامه‎ی ققنوس" می‎گذارد و از آن پس وارد ماجرایی می‎شود که آغازش جلب نظر شاملو ست و 
..."

قالب نو
 
در این چند روز قصد کناره گیری (برای همیشه) داشتم ولی دست همیاری دو تن از دوستان بزرگوارم مرا در ادامه این راه مجددا امیدوار کرد. دست دیگر دوستان را هم در ساختن وبلاگی که برآیندی از آراء و نظرات همگی بوده (بالطبع مورد پسند اکثریت هم قرار می گیرد) صمیمانه می فشارم.به شخصه شدیدا به نظرات شما حساسم و بر خلاف خیلی دوستان که می اندیشند "وبلاگ خصوصی نویس خانه ایست که بی توجه به نظرات دیگران فقط حرفهای گنگ دل خود را باید زد" مخالفم.

تغییرات جدید
 
یه لینکدونی اضافه کردم که در حال حاضر لینکهای هر روشی که برای عبور از فیلترینگ سایتها بدست بیارم در اینجا خواهم گذاشت. همچنین عکس روز و نظر سنجی هفته نیز گردگیری شد. نظر سنجی بحث ما در هفته آینده را نشان میدهد البته با داشتن نگاهی از نظر شما .

شوخی با این ایسم های معروف البته با توجه به داشتن 2 گاو ( من زیاد اهل اینجور صحبتها نیستم &با تشکر از بابک به خاطر این مطلب):

سوسیالیم :دو گاو دارید.یکی را نگه می دارید.دیگری را به همسایهء خود می دهید.

کمونیسم : دو گاو دارید.دولت هر دوی آنها را می گیرد تا شما و همسایه تان را در شیرش شریک کند.

فاشیسم : دو گاو دارید.شیر را به دولت می دهید.دولت آن را به شما می فروشد.

کاپیتالیسم : دو گاو دارید.هر دوی آنها را می دوشید.شیرها را بر زمین می ریزید تا قیمتها همچنان بالا بماند.

نازیسم : دو گاو دارید.دولت به سوی شما تیراندازی می کند و هر دو گاو را می گیرد.

آنارشیسم : دو گاو دارید.گاوها شما را می کشند و همدیگر را می دوشند.

سادیسم : دوگاو دارید.به هر دوی آنها تیراندازی می کنید و خودتان را در میان ظرف شیرها می اندازید.

آپارتاید : دو گاو دارید. شیر گاو سیاه را به گاو سفید می دهید ولی گاو سفید را نمی دوشید.

دولت مرفه : دو گاو دارید.آنها را می دوشید و بعد شیرشان را به خودشان می دهید تا بنوشند.

بوروکراسی : دو گاو دارید.برای تهیهء شناسنامهء آنها هفده فرم را در سه نسخه پر می کنید ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید.

سازمان ملل : دو گاو دارید.فرانسه شما را از دوشیدن آنها وتو می کند.آمریکا و انگلیس گاوها را از شیر دادن به شما وتو می کنند.نیوزلند رای ممتنع می دهد.

ایده آلیسم : دو گاو دارید.ازدواج می کنید.همسر شما آنها را می دوشد.

رئالیسم : دو گاو دارید.ازدواج می کنید.اما هنوز هم خودتان آنها را می دوشید.

متحجریسم : دو گاو دارید.زشت است شیر گاو ماده را بدوشید.

فمینیسم : دو گاو دارید.حق ندارید شیر گاو ماده را بدوشید.

پلورالیسم : دو گاو نر و ماده دارید.از هر کدام شیر بدوشید فرقی نمی کند.

لیبرالیسم : دو گاو دارید.آنها را نمی دوشید چون آزادیشان محدود می شود.

دموکراسی مطلق : دو گاو دارید.از همسایه ها رای می گیرید که آنها را بدوشید یا نه.

سکولاریسم : دو گاو دارید.پس به خدا نیازی نیست.



-----------------------------------------------------------------------------------------


یاد سهراب
بیست و سومین سالگرد درگذشت سهراب سپهری ، شاعر و نقاش نامدار معاصر ایران، در مزار وی در شهر "مشهد اردهال" در نزدیکی کاشان برگزار می شود.
به یاد خاطره ای افتادم از این عزیز که می خوام براتون بگم:
یه مدتی سهراب به پاریس رفته بود اونجا به دلیل مشکل مالی با دوستش تمام پولشون رو گذاشتن رو هم که نفری ۷ فرانک بود وسایل نقاشی خریدند و در پیاده رو کنار خیابان شروع به نقاشی کردند طوری که عابران زیادی محو تماشای هنر وی شدند و همون روز توانستند ۱۴۰۰ فرانک از عابران پول جمع کنند که سهراب ۷۰۰ فرانک را به خاطر ۷ فرانک شراکت دوستش به او داد .
واقعا وقتی آدم به دنیای پاک وساده و راحت این مرد هنرمند فکر می کنه بیشتر به روح لطیف و بزرگ اون پی میبره . روحش شاد.


به سراغ من اگر می آیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد،
چینی نازک تنهایی من.


                                                         

----------------------------------------------------------------------------------------

افزودن سایت خود به گوگل
دوستان اگر می خواهید سایتتان در گوگل ثبت شود به این لینک رفته سایت خود را وارد کنید(ولی فقط ۱ بار والا کارتان خراب می شود.)
آدرس سایت:http://www.google.com/addurl.html

--------------------------------------------------------------------------------------


این گوگل آلرت رو در هات هینت معرفی کردم ولی دلم نیومد اینجا نگم. آخه راست کار بچه های وبلاگ نویسه که می خوان مطالب جمع کنند. در این سایت شما می توانید چندین مورد علاقه خودتان را ثبت کنید تا به طور زمان بندی شده نتایج جستجوهای گوگل ویا هر چیز جدید در آن رابطه به محض ثبت شدن به ایمیلتان فرستاده شود.

--------------------------------------------------------------------------------------

آ سید مصطفوی خودمون
من یه همکار دارم که هم صنف ماست و هم سن ماست و همسایه و خلاصه خیلی دیگه با ما اشتراکات داره. این آ سید مصطفوی قصه اش طولانیه،آقازاده از نوادگان بزرگان تاریخ ایران است ازهمون عزیزانی که هودر (حسین درخشان) در معرفی زهرا اشراقی میگفت من چشم امید به اینها دارم یه جوان ریز نقش با چهره معصومی که تن صدای گیرایی داره و حرکات سنجیده و بسیار پخته اش اون رو لااقل یه ۱۰سالی از سنش جلوتر انداخته ،تا اینجای مطلب که خسته کننده نبود. نه؟ ولی یه چیز مونده من علت بیان این مطلبم این بود که ایشون دیشب راضی شد یه وبلاگی بزنه و بنا به معروفیتش حرفهایی رو که داره بیان کنه.
شما هم می تونید با نشر این رسانه به کسانی که واقعاٌ با وبلاگ آشنایی ندارند با چهارتا کلمه ساده،دین مطلب رو ادا کنید.
البته به شرط اینکه چهرتا آدم پیدا کنید که بیایند و بخوانند و نظر بدهند و لینکتان کنند،خلاصه ختم کلام راهتان دراز است....به قول بیتا:هم اکنون به یاری سبزتان نیازمندیم.
(لابد منظور بیتا این بود بعداٌ به شما نیازی نیست)

----------------------------------------------------------------------------------

 

یکی از دوستانم بابک که خدای این کتاب؛یی چینگه و
خوره طالع چینیه، کلی دیروز به خاطر این مطالبی که پابلیش کردم شاکی بود. آخه می دونید چیه، ممکنه من نتونم حق مطلب ادا کنم اونوقت این خیلی لطمه محسوب میشه ، البته در دست اقدام دارم که یک سری از ترجمه شعر های تائو ی چین که ترجمه بزرگ شاعر ایران زمین شاملو کبیر است را به صورت قطعات کوتاه لابلای یادداشتها با همکاری بابک بیاورم.در هر حال فرهنگ به شدت عظیم چین و به طور کلی زرد پوستان شرق دور چنان عمیق در روح انسان رسوخ میکنه که حتی ما ایرانیان بااین پیشینه هم در مقابل سنگینی این فرهنگ نمی تونیم استوار بمونیم. حدود ۳ یا ۴ سال پیش بود که اجلاس سران ۱+۷ در چین برگزار شد در اتاق کنفرانس چنان فرهنگ چین حکمفرما بود که بیل کلینتون،تونی بلر،ولادیمیر پوتین با لباس چینی حضور یافته بودند به این میگن بار فرهنگی ،اینقدر حرف برا گفتن داره که لباس تنه اینها هم بکنه. اینه که یه قدرتی با کشور گشائی چون فقر فرهنگی داره در جهان منفورترهم میشه ولی نگاه کردن به یکی از هزاران فستیوال مردمی چین ساعتها به آدم لذت میده،سعی من اینه که این پیشینه ۸۰۰۰ ساله را تا حدودی منتقل کنم سحر این شرق شناسی به حدی است که سهراب سپهری چندین سال سرطان خودش را با آن مهار کرد.چشم!بهرام و نازیلا ی عزیز بیشتر خواهم گفت. شاید ما هم غوطه ور شویم من که بی ئی چینگ آب هم نمی خورم.


یه توضیح کوچک اما مهم.
یه اشکالی داره این بلاگ اسکای ،اونم اینه که به ازای هر Publish تاریخ میزنه و توجه نمی کنه که آیا امروز چیز دیگری وارد شده بود یا نه و این باعث میشه مثلا در عرض ۱ روز ممکنه ۱۰۰ بار وبلاگ تایتل تاریخ بخوره .
من یه کار اشتباهی میکنم اونم اینه که از ویرایش استفاده میکنم و مطلب جدیدم را بالای مطلب قبلی همون روز اضافه میکنم .
دوستان برای دادن نظر می بایستی به پایین ترین بخش آن روز بیایند.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

هتل داریوش



در جزیره کیش هتلی با هزینه بالغ بر ۴۵ میلیارد تومان به ابعاد تخت جمشید به نام داریوش بنا شده که دیدن عکسهای آن با عظمتی که در ساخت آن بکار رفته خیره کننده است .
بابا ! دمت گرم. یه حس ایرانی افتخارآمیزی به آدم دست می ده. مردیم از بس گفتیم هتل برجالعرب دوبی چقدر قشنگه.

------------------------------------------------------------------------------------------------------

این پیغام رو لطف کردند آقای هات هینت گذاشتند با تشکر از ایشان و سایر دوستان
من:

هات هینت
افتتاح وبلاگ ریور را به شما تبریک می گویم
22 فروردین 1382 در ساعت 02:33am


-----------------------------------------------------------------------------------------------------

ئی چینگ (طالع بینی چینی):
یه وقت فکر نکنین من خرافاتی هستم یا اینکه به این حرفهای فالگیرها اعتقاد دارم..نه!
ولی این ئی چینگ که می گم یه چیز دیگه است. یعنی آدم بعد از تحقق حرف این کتاب از تعجب فقط یه شاخ کم داره. جریان از این قراره که به روزگاران قدیم ،قبل از فراگیر شدن کنفسیویسم در دربار امپراطوران چین،این مجموعه از اوراد از زبان ارواح باستانی چین است به عنوان مقدسترین مرجع در تمامی تصمیم گیریهای مملکتی یاور آنها شد.
امروزه با نشر علوم در میان عموم ،می توان با انجام یک سری اعمال با نیت فال از کتاب جهت روشن ساختن آینده یا خیر و شر بودن عمل مورد نظر ویا هرگونه اظهار نظر استفاده کرد. البته در وهله اول اکثراٌکسانی که اغتقاد ندارند با دیده شک می نگرند ولی با زدن یک فال اکثر کسانی که من دیدم از تعجب هیچ توجیهی برای این امر نداشتند جز اینکه درخواست فال بعدی را داشتند.
اساس فلسفی و علت و معلول آن وهمین طور تاریخچه کامل به چندین صفحه توضیح می انجامد لیکن طریق استفاده از کتاب با پرتاب ۳سکه هم اندازه بر اساس وضعیت شیر یا خط آن به عددی میرسیم که معادل یک خط است حال این خط باز ،بسته،باز علامت دار،بسته علامت دار می تواند باشد که با ۶ مرتبه پرتاب به شش حالت میرسیم که طبق این ۶ خطی یکی از ۶۴ حالت موجود در کتاب حکم فال ما خواهد شد و تفسیر آن با توجه به تقسیم هر حالت به شش قسمت دیگر به طور دقیق بر فال گیرنده روشن می شود. دقت این طالع به حدی بالاست که اگر در حضور شما فال شخصی خوانده شود به راحتی می توانید به نیت فرد پی برید.
صحبت از این کتاب هر چه به تفضیل تر باشد باز هم کم است فقط همین قدر کافی است که گفته شود در روزگاران پیش پادشاهان بزرگ ممالک شرقی (نظیر نادر شاه) بر اساس این کتاب به آرایش لشکر و جنگ می پرداخت و امروزه بعضی تجار بزرگ بر اساس این کتاب است که دست به ریسک تجاری می زنند.
هر کسی را دیدم برای بار اول با این کتاب آشنا شد به فاصله اندکی مانوس آن گردید.
در آینده اگر فرصتی شد با شرح بیشتر به معرفی آن می پردازم.

ولی من نه!

وقتی اون صحنه انداختن مجسمه صدام رو دیدم مث زن نوشت خوشحال نشدم بلکه یک لحظه غم عظیمی تو دلم حس کردم البته نه از پرت شدن مجسمه اون دیکتاتور ابله بلکه به خاطر یه آمریکایی که رفت بالا پرچم امریکا رو در حضور این همه عراقی کشید به صورت صدام بعد عین یه شالگردن دور گردنش انداخت این یعنی تف به غیرت هر چی عراقی که اون پایین براش کف زدن.


----------------------------------------------------------------------------------------------------
به بخش معرفی سایت هات هینت هم یه هینت بزنید بی فایده نیست .
----------------------------------------------------------------------------------------------------
مقاله ای در CNN
Why a triumphant U.S. makes Syria and Iran nervous

چرا یک آمریکای پیروز سوریه و ایران را عصبی می سازد.

----------------------------------------------------------------------------------------------------
اطلاعیه!
بچه ها فقط تا ۲۸ فروردین فرصت دارید برای امتحان نظام مهندسی ثبت نام کنید پس بجنبید.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------
بهتره به این حقایق واقع بینانه تر نگاه کنیم:

۱.برای سالها متمادی آمریکا، طالبان و بن لادن را به عنوان آزادیخواهان علیه روسها پشتیبانی کرد.

۲.تا سال ۱۹۹۸ به هر نیروی طالبان حقوق رسمی پرداخت می کرد.

۳. ذخایر نفت وگاز دریای خزر بیش از عربستان است ولی برای صدور آن احتیاج به عبور خط لوله از افغانستان است.

۴.UNOCAL یک شرکت نفت غول آمریکایی می خواهد ۱۰۰۰ مایل لوله‌کشی را از دریای خزر و از میان افغانستان به دریای عمان انجام دهد.

۵. در زمان طالبان این شرکت بدون هیچ گونه مزاحمتی با صرف ۱۰میلیارد دلار به نقشه برداری زمینی مسیر خط لوله و مطالعات انجام پروژه در این کشور پرداخت.
. .

....این مجموعه ۲۶ آیتم دارد که به زودی خواهم گفت...