پنجره من،اما با پنجره باربد فرق اساسی داره.پنجره من رو به بوستان کوچکیست. پنجره ای رو به غرب. عصرها که از شدت نور و گرما کم میشه،مردم دست بچه هاشون میگیرن میان اونجا. سر و صدای بچه ها که بلند میشه، نگاه من رو به سمته پنجره می کشونه. رو به صدای شاد و رنگارنگشون. می ایستم و نگاهشون می کنم.... سمت من سکوتی لذتبخش و سمت اونها غوغای بازیه...بر خلاف پنجره داستان اون نویسنده ناشناس که یه سمتش بیماری و مرگه و سوی دیگرش دیوار و دیوار و دیوار....
من پنجره خودم رو دوست دارم.
از طرف مرمر در ساعت ۷:۰۰ صبح
من صمیمانه ورود شما رو تبریک می گم و برای شما آرزوی موفقیت دارم.
به شما هم سلام و امیدوارم موفق بااشی در زمینه نوشتن ......!!!امیدوارم که از پنجرهتو بشه دنیا رو بهتر دید
یک استراتژیک هم دارم برای آن باربد!! ای باربد من معروفیتم کجا بود آخه؟؟ من کوچیکتم در ضمن آبکی مابکی تو مرام ما نیست داداش!!!نوهکر همگی
پنجره پلی برای رسیدن به هر چیزی که می خوایم ...پس اول باید بدونیم که چی می خوایم...مطمئنن می رسیم بهش...
Good to see some improvement on the web design.
من یکی پنجرمو می بندم این همه پنجره باز بسه.
راستی عزیز از کدوم آهنگ حبیب خوشت اومده بود؟
شاملو و منفردزاده و فرهاد که تو یه کاری شریک باشن یقینآ اون کار شاهکاره.
خیلی زیبا بود یاد این شعر افتادم توی یک دیوار سنگی دوتا پنجره اسیرن دوتا تنها دوتاخسته یکیشون تو یکیشون من
وقتی از مرگ می گوییم ؛ زندگی را هم یادآور می شویم...
از مطالبت استفاده کردم مرسی
درود...
وجود شما یا کسی دیگر از جنس شما در این وبلاگ بسیار
لازم بود.
خوش آمدید.
منتظر نوشته های شما می مانم.
بدرود.
سلام ورود شما به این وبلاگ تبریک می گم با آرزوی موفقیت برای اعضای رودلاگ .شاد و پیروز باشید
بای بای